جستجو در سایت

1393/04/24 00:00

تلخ و تکان دهنده

تلخ و تکان دهنده
آیا دنیس ویلنوو درساخت زندانیان از دیوید فینچر الهام گرفته و تحت تأثیر سینمای او بوده ؟ آیا نشانه های یونان باستان و مذهب (مار و مارپیچ) در فیلم کارکردی دارند یا نه ، فقط برای گمراه کردن مخاطب گذاشته شده اند ؟ آیا زندانیان فیلم مهمی است و نیاز دارد درباره اش فکر شود یا اینکه مانند دیگر محصولات هالیوود فقط ویترین خوبی دارد و نیازی به تعمق ندارد ؟ این ها سوالاتی است که شاید برای هر مخاطبی پیش بیاید و نداند که موضعش در مقابل فیلمی مانند زندانیان باید چه باشد . در این مطلب سعی دارم نکاتی را برای آن دسته از عزیزانی که فیلم را معمولی و کم اهمیت جلوه دادند بیان کنم ، شاید کورسویی باشد برای درک بهتر فیلم .بگذارید در ابتدا تکلیف خودم را با فیلم مشخص کنم . من فیلم زندانیان را به شدت مهم و تکان دهنده یافتم ، و معتقدم فیلمی است که باید بارها و بارها دیده شود و درباره ش حرف زده شود . بپردازیم به فیلم . خانواده ای به دیدار همسایه آن طرف خیابانش رفته است . این دو خانواده هر کدام ، دو دختر بچه دارند . در خلال این صحنه های خوش و بش افراد دو خانواده با هم ، یک ماشین کاروان مشکوک در خیابان در حال تردد است . مخاطب پیگیر از آنونس های فیلم فهمیده است که همین ماشین مشکوک است که قرار است داستان فیلم را جلو ببرد . یکی از دخترها پیدا کردن سوت را بهانه می کند برای رفتن به خانه خودشان و آوردن آن . دختر بچه به اتفاق دوستش از خانه خارج می شوند . کمی قبل تر از این صحنه ، یکی از پدرها که شیپور در دست دارد یکی از دیالوگ های مهم فیلم را بیان می کند : (( برای پیدا کردن سوت باید سوت زد )) . سکانس انتهایی فیلم را به یاد بیاورید . دخترها دزدیده می شوند . توسط همان ماشین مشکوک . هوشمندی فیلم نامه نویس و کارگردان از همین آغاز فیلم یقه مخاطب را می گیرد و تا انتها هم رها نمیکند. با اینکه فیلم داراي زمان زیادی است (دو ساعت و نیم) اما فیلم نامه نویس خیلی سریع گره ابتدایی فیلم را مي اندازد و باعث می شود مخاطب از همین دقیقه های آغازین فیلم ، داستان را به صورت جدي پيگيري کند . می توان گفت تقریبا اکثر فیلم های هنری اینگونه آغاز می شوند . اتفاق یا قبل از شروع فیلم افتاده است ، یا چند دقیقه بعد از آغاز فیلم می افتد . برای مثال : نوری بیلگه جیلان در شاهکارش (روزی روزگاری در آناتولی) هم همین مسیر را رفته است . پدرها اطراف خانه را می گردند اما خبری نیست . یکی از پدرها متعصب و مذهبی است . سکانس آغازین فیلم و شکار گوزن توسط پدر و پسر را مرور کنید . دعایی که توسط پدر خوانده می شود و تیری که توسط پسر رها می شود و به هدف می خورد ، و بعد لبخند رضایت پدر . مخاطب و شخصیت های فیلم همگی مطمئن اند که بچه ها توسط آن ماشین کاروان دزدیده شده اند . هوشمندی بعدی فیلم نامه نویس و کارگردان اینجا صورت می گیرد .دو دختر بچه دزدیده شده اند و هیچکس دزد را ندیده است . مردی در یک رستوران کنار پمپ بنزین نشسته است . دوربین آرام از پشت به او نزدیک می شود . روی گردنش خالکوبی دارد . لباس سیاه به تن دارد . هیچکس به جز او آنجا نیست . همه چیز نشان از خلافکار بودن مرد دارد ، اما نه ، او پلیس است . همه چیز آنی نیست که در نگاه اول می بینیم و فکر می کنیم . یکی از مباحثی که فیلم قصد مطرح کردنش را دارد همین است. مردی که به نظر می آید بچه دزد است پلیس از آب در می آید . کسی که به نظر می آید گناهکار است ، مقصر نیست و دست های پلیدتر پشت پرده است ، و از همه مهم تر ، پیرزنی که هیچکس به او شک نمی کند ، عامل اصلی است . دنیس ولنوو و فیلم نامه نویسش ، با همین سکانس معرفی پلیس ، حرف مهمی را می زنند که در طول فیلم به کار مخاطب می آید .یکی از بحث های اصلی که در فیلم وجود دارد ، بحث تطابق تصویری و داستانی این فیلم با برخی آثار دیوید فینچر است . یکی از این تطابقات ، فیلم برداری فیلم است . در این فیلم مانند برخی آثار فینچر ، هیچ وقت آفتاب را نمی بینیم . هوا همیشه یا گرفته است یا بارانی . در این خصوص نگاهی بیندازید به فیلم های هفت و دختری با خالکوبی اژدها . بخاطر همین هوای بارانی و گرفته است که تصاویر فیلم عمدتا سرد و خاکستری است و همین به شخصیت پردازی فیلم کمک می کند . شخصیت های این فیلم هم مانند آثار فینچر مشکلاتی بزرگ دارند و همین باعث می شود تلخ و گرفته باشند . تصویر پلیس هم در این فیلم بی شباهت به دیگر کاراکترهای فینچر نیست . پلیس این فیلم تنها است . گرفته است . گذشته خوبی نداشته . تمام تلاشش را می کند دزد را پیدا کند . این مشخصات را بگذارید کنار دو شخصیت روزنامه نگار فیلم زودیاک (که اتفاقا نقش یکی از آن ها را هم خود جیک جیلنهال بازی کرده است ) ، آن وقت متوجه شباهت هایشان می شوید . قصدم از بیان این مطالب و مقایسه این فیلم با آثار فینچر ، به هیچ وجه نفی این فیلم نیست . بلکه برعکس ، می خواهم بگویم روش صحیح وام گرفتن از فیلم یا فیلمسازان دیگر همین است . تو مقدار کمی از مصالح فیلم های دیگر وام بگیر و آن ها را در دل یک داستان تکان دهنده قرار بده ، این راز موفقیت دنیس ویلنوو و فیلم نامه نویسش است که در ادامه بیشتر به آن خواهم پرداخت . دزد پیدا می شود . پسر جوانی است که ذهنش شش ساله است و کارهایش تحت اختیار خودش نیست . (ایفاگر نقش این پسر پل دانو است که من هنوز بعد از شاهکار پل توماس اندرسون(خون به پا خواهد شد) بازی اثرگذاری از او ندیده ام) . پلیس او را می گیرد اما دلیلی برای گناهکار بودنش پیدا نمی کند ، بنابراین آزادش می کند . پدر یکی از دخترها (با بازی تکان دهنده و موثر هیو جکمن) دزد را می رباید . او را به خانه قدیمی اش که الان متروک شده می برد و قصد دارد با شکنجه محل اختفای دختر بچه ها را از زیر زبانش بیرون بیاورد . چرا فیلم نامه نویس ، با اینکه زمان زیادی فرصت دارد ، انقدر سریع در نیم ساعت ابتدایی فیلم حوادث را جلو می برد ؟ پاسخ ساده است ، زیرا قرار است بحث های مهم و عمیقی مطرح شود که فکر و ذهن مخاطب را به هم بریزد . از این نظر می توان این فیلم را با هفت فینچر مقایسه کرد . فیلم هفت ، ظاهر یک فیلم پلیسی را دارد ، اما در باطن اینگونه نیست . باطن فیلم هفت فیلمی است درباره گناه و ایمان . زندانیان هم همینطور است . چیزی نیست که ظاهرش می گوید . در ظاهر درباره بچه دزدی و تلاش پلیس برای یافتن دزد و بچه ها است . اما در باطن فیلمی است درباره ایمان و مذهب . دلیل اینکه همین ابتدای فیلم بچه دزد دستگیر می شود هم همین است . قرار است در ادامه به بحث های مهمی پرداخته شود و مخاطب را به فکر وادارد . آن یکی پدر مخالف شکنجه دزد بچه ها است . معتقد است شاید اشتباه کرده اند و این ، آن شخصی نیست که بچه ها را دزدیده است . اما پدر متعصب ، سخت اعتقاد دارد که این شخص می‌داند دخترها کجایند و باید بگوید . از اینجا به بعد فیلم وارد مرحله مهم تری می شود . پدر ، دزد را تا پای مرگ می زند و شکنجه می کند ، اما او حرفی نمی زند . پدری که مذهبی است و معتقد ، این چنین از خود بی خود می شود و قانون و نظم را خودش در دست می گیرد . فوق العاده است کار فیلم نامه نویس در خلق شخصیت این پدر . دزد را در محوطه بسیار تنگی زندانی می کند و تحت شکنجه قرار می دهد . برخی مواقع هم قبل از شکنجه دعا می خواند . مانند ابتدای فیلم و قبل از شکار . پلیس به فرد دیگری مظنون می شود و او را تعقیب می کند ، اما نمی تواند دستگیرش کند . پس از چند روز پرس و جو پیدایش می کند . داخل خانه اش را بازرسی می کند . به جعبه هایی برخورد می کند که کف اتاق چیده شده اند . در آن ها را باز می کند . داخل همه شان مار است . المان های مذهبی یکی یکی وارد فیلم می شوند . البته پدر مذهبی از ابتدا آمده بود اما نشانه ها هم لازم است تا فیلم تکمیل شود . در گذشته ، در مذهب ، مارها قدرتی ماوراء طبیعت داشتند . همچنین یونانی ها هم اعتقاد داشتند که قهرمانان افسانه ای سرزمینشان قدرت خود را از مارها دریافت می کردند . آیا این فرد دستگیر شده هم چنین اعتقادی دارد ؟ روی تمام دیوارهای خانه اش اشکال مارپیچ کشیده است . براساس افسانه های یونان باستان ، هزارتو (مارپیچ) نام سازه ای بوده که صنعتگر افسانه ای یونان به نام دایدالوس به سفارش شاه مینوس می سازد . هدف مینوس از ساخت این سازه ، به دام انداختن موجودی افسانه ای با سرگاو و بدن انسان به نام مینوتور است . مارپیچ در فیلم زندانیان هم همین کارکرد را دارد . هدف ، به دام انداختن افراد متعصب مذهبی است برای تبدیل کردنشان به افرادی که در گرفتاری خدا را فراموش می کنند و خود می خواهند همه چیز را در دست بگیرند . مانند همان پدر که خودش مسئول مجازات آن بچه دزد شده است . یکی از دیالوگ های کلیدی و مهم فیلم در این زمینه ، در اواخر فیلم گفته می شود . آن جا که پیرزن ، اسلحه به دست ، پدر را مجبور می کند داخل چاله بپرد . کمی قبل ترش می گوید :(( ناپدید کردن بچه ها جنگی بود که علیه خدا برپا کردیم . کاری می کردیم که مردم ایمانشون رو از دست بدن ، و به شیاطینی مثل تو تبدیل بشن )) . بیشتر بار معنایی فیلم در دیالوگ همین پیرزن نهفته است . انگار که مأمور است تا اعتقاد و ایمان انسان ها را بسنجد و مورد آزمایش قرار دهد ، و این برای کسی که خودش قبلا مذهبی بوده و بر اثر اتفاقی اعتقادش را از دست داده کم هدفی نیست . انسان های مذهبی فیلم ، همگی خود را موظف می دانند که وظایف و امور الهی و دنیوی را خود در دست بگیرند . نمونه اش آن کشیشی که اوایل فیلم ، پلیس به خانه اش می رود و در زیرزمین آنجا ، یک جسد پوسیده شده پیدا می کند . جسد مردی که در گذشته چندین بچه را ربوده و مورد آزار و اذیت قرار داده است . کشیش وی را با طناب به صندلی بسته و او هم آن قدر در همان حالت مانده تا سرانجام مرده و جسدش هم پوسیده شده است . کمی قبل ترش هم ، وقتی پلیس به خانه کشیش می رود ، او را روی زمین افتاده و شیش های مشروب در کنارش پیدا می کند . دیالوگ کشیش در اتاق بازجویی هم کلیدی است : (( اونها می خواستن یه جنگی رو با خدا به راه بیندازن )) . و اینگونه کشیش با مجازات و کشتن آن فرد جلوی جنگ با خدا را گرفته است.! دنیس ویلنوو و فیلم نامه نویسش ، تصویر خدشه دار مذهب و ایمان را در فیلم به درستی مطرح کردند ، و البته به تلخی . فیلم زندانیان به شدت تلخ است . تلخ و تکان دهنده . پایان فیلم بسیار خوب طراحی شده است . پدری که خود مجازاتگر بود و زندانی را تا سر حد مرگ شکنجه داده بود ، حالا در آخر ، خود اسیر یک چاله تنگ شده است . مانند زندانی خودش . در تاریکی و ظلمت . همه چیز در فیلم زندانیان عالی و فوق العاده است . موسیقی متن که که کارش را به درستی و زیبایی هر چه تمام اجرا می کند و در صحنه هایی که واقعا نیاز است مخاطب را به درستی همراهی می کند . تدوین فیلم به صورت کاملا دقیقی صورت گرفته است و صحنه ها کاملا به جا و دقیق کات خورده اند . (ناگفته نماند در این فیلم تدوین نقش مهمی در بازی جیک جیلنهال دارد ، بطوریکه بخشی از زیبایی بازی او بخاطر تدوین حرفه ای و دقیق فیلم است که از باز کردن این بحث در این مقاله خودداری می کنم ) . عنوان فیلم که به درستی انتخاب شده است و اشاره به زندانی بودن همه شخصیت های فیلم دارد. به خصوص شخصیت پدر که زندانی عقاید و اعتقادات خودش است . بازی های زیبای فیلم و انتخاب درست جمع بازیگران ، بخصوص جیک جیلنهال با آن تیک عصبی چشمانش که کمک خوبی در شخصیت پردازی او است و هیو جکمن که بازی تکان دهنده ای ارائه داده (وقتی جکمن چکش به دست فریاد می زند دختر من کجاست ؟ ، مخاطبی که غرق فیلم است چشمانش پر می شود و تنش می لرزد ، و این یعنی یک بازی حساب شده و تأثیرگذار ) . و از همه مهم تر ، فیلم نامه فیلم که به نظرم در این چند سال اخیر یکی از بی عیب و نقص ترین فیلم نامه هایی است که به فیلم تبدیل شده است . دنیس ویلنوو هم در کارگردانی این فیلم هیچ چیز کم نگذاشته . یک کاگردانی دقیق و حساب شده ، با دکوپاژهایی بسیار عمیق و موثر . زندانیان نتیجه تلاش گروهی است که در آن ، هر کس در هر شغلی کار خود را بسیار دقیق و حرفه ای انجام داده است . از فیلم نامه نویس و کارگردان و بازیگر تا تدوینگر و موزیسین و صدابردار . . . تماشای زندانیان مساوی است با دو ساعت و نیم درد و رنج و تلخی ، و البته مقدار زیادی لذت بابت تماشای یک اثر سینمایی بسیار زیبا و عالی