ترنس استیون "استیو" مککوئین بازیگر آمریکایی، ملقب به «سلطان خونسردی» و یکی از مظاهر فرهنگ ملی بوده است. او با توجه به اینکه کاراکترش در فیلمهایش معمولاً جنایتکار و ضد قهرمان و خشن و خلافکار بود، اسم و نام و عنوانش در اغلبِ فیلمهای پرفروش دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ظاهر میشد.
استیو مک کوئین برای اولین و آخرین بار به علت نقشآفرینی در فیلم «دانههای شن» (The Sand Pebbles) نامزد دریافت جایزه اسکار شد. او در فیلم مشهور «پاپیون» (Papillon) و «گریز» (The Getaway) و «فرار بزرگ» (The Great Escape) و «بچه سینسیناتی» (The Cincinnati Kid) و «نوادا اسمیت» و «سرقت بزرگ بانک سنت لوئیس» (The Great St. Louis Bank Robbery) و «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) نیز درخشید و مورد توجه قرار گرفت.
استیو مک کوئین در میان بازیگران هالیوود، مشهورترین بازیگرِ هالیوود در فیلمهای ضد قهرمان و وسترن بود.
استیو مککوئین در شهر کوچکِ بیچگروو از ایالت ایندیانا در روز ۲۴ مارس ۱۹۳۰ زاده شد و در ۷ نوامبر ۱۹۸۰ از دنیا رفت. پدرش، ویلیام، خلبانِ غیر نظامیِ هواپیماهای نمایشی بود و در جشنوارهها و نمایشگاهها شیرینکاریهای ایروباتیک انجام میداد. مادرش جولیا به شدت الکلی بود و به آن اعتیاد داشت.
پدرش شش ماه پس از آشنایی با جولیا، او و استیو مک کوئین را ترک کرد. استیو مک کوئین نیز از سال ۱۹۲۲ به بعد، نزد پدربزرگ و مادربزرگِ مادریاش زندگی کرد. مادرش که به شدت الکلی بود، تواناییِ مراقبت از استیو مک کوئین را نداشت و او را نزد پدر و مادرِ خودش گذاشت و آنها را ترک کرد. از آن پس، حقوقِ تربیت کودک بر عهدهی پدربزرگ و مادربزرگ گذاشته شد.
بعدها به همراه پدربزرگ و مادربزرگش به منطقهی مسکونیِ اسلاتر در شهرستان موفاتِ کلرادو رفت. این منطقه، همان جایی بود که دایی بزرگش، کلود، مزرعهای داشت. استیو مک کوئین در همینجا نزد داییِ دوستداشتنیاش و در متن مسیحیت کاتولیک رشد کرد و بزرگ شد.
سه ساله بود که داییاش برای استیو مک کوئین یک سهچرخه خرید و روزها دائم سهچرخهسواری میکرد و تبدیل به یکی از تفریحاتش شده بود. استیو مککوئین در بزرگسالی به شدت به موتورسواری علاقه داشت که ریشه در همین دوچرخهسواری در کودکیاش داشت.
او وقتی که بزرگ شد، همواره روزی را که در حال ترک مزرعهی بازیها و تفریحاتِ کودکانهاش در کنار داییِ مهربانش بود به خوبی به یاد داشت.
او در اینباره میگوید:
«هنگام ترک مزرعه، داییام به من یک ساعت جیبی هدیهای داد که داخلش نوشته شده بود: برای استیو که برایم همچون پسرم بود.»
استیو مککوئین هشت ساله بود که مادرش دوباره او را نزد خود و همسر تازهاش به ایندیاناپولیس (مرکز ایالتِ ایندنانا) برد تا با هم زندگی کنند اما زندگی به همراه ناپدریاش که بسیار بداخلاق بود و گاهی به شدت استیو را کتک میزد، برایش بسیار خوشایند نبود.
استیو مک کوئین در مدرسه به دلیل عفونت گوش، مشکل شنوایی پیدا کرد اما مهمتر از این، او نتوانست با مادر و همسر جدیدِ مادرش زبان مشترکی پیدا کند.
در ۹ سالگی از جهنمْخانهی جدید فرار کرد و به مدت چندین سال در خیابانها گشت میزد و میخوابید. به همین علت بود که استیو مک کوئین کمکم به خاطر معاشرت با باندهای خلافکار، رو به بزهکاری آورد.
مادرش دیگر نمیتوانست استیو مک کوئین را کنترل کند. لذا او را دوباره نزد داییِ مهربان فرستاد اما باز نتوانست دوریاش را تحمل کند و در ۱۲ سالگیِ پسرش او را نزد خود باز گرداند. اینبار، خبری از ناپدری نامهربان نبود. مادر از او جدا شده بود. آنها اینبار در خانهی جدیدشان در لسآنجلس همراه با همسر سوم زندگی میکردند.
اما همسر سومِ مادر نیز نامهربان بود و استیو مک کوئین دوباره سر به عصیان گذاشت و پرخاشگری میکرد. مادر برای بار سوم او را نزد داییِ مهربان و پدربزرگ و مادربزرگ در اسلاتر فرستاد. این آخرین باری بود که به آنجا رفت.
اما استیو مک کوئین، دیگر استیو سابق نبود و روحیهای عصیانگر و تجربهی بزهکاری داشت. در ۱۴ سالگی بدون حتی یک خداحافظیِ خشک و خالی، بهشت را ترک کرد و مزرعه و دایی و پدربزرگ و مادربزرگ را پشت سرش رها کرد و به یک سیرک پیوست.
استیو مک کوئین در همین ایام بود که نزد مادر و ناپدری رفت اما اینبار خودش چنین تصمیمی گرفت. او در کنار زندگیِ دوباره با مادر و ناپدریاش باز به زندگی بزهکارانهاش برگشت.
یک بار او را در حال دزدیدنِ یک قالپاقِ اتومبیل دستگیر کردند و او را نزد ناپدریاش بردند و ناپدری نیز کتک شدیدی نصیب او کرد. استیو مک کوئین نیز مقاومت میکرد و درگیری بالا گرفت و ناپدری او را از بالای پلهها به پایین پرت کرد. استیو مک کوئین مقابلش ایستاد و قاطعانه و با فریاد گفت: «اگه دست کثیفت رو یکبار دیگه به من بزنی، قسم میخورم که میکشمت.»
سرانجام ناپدریاش مادرش را قانع کرد که برگهای را در دادگاه امضا کند اعلام کند که استیو مک کوئین اصلاحناپذیر است. و مادر چنین کرد. استیو مک کوئین با همین حکمِ دادگاه، به یک مرکز پسرانه در شهر چینو در ایالت کالیفرنیا منتقل شد..
شانزده ساله بود که مرکز را ترک کرده و نزد مادرش بازگشت. اینبار مادرش در روستای گرینویچ ساکن بود اما باز هم فرار را بر قرار ترجیح داد و مادر و ناپدری را ترک کرد. در همین سنین بود که از مدرسه نیز به هر حال فارغ التحصیل شد.
استیو مککوئین در این مدت با دو ملوان آشنا شد و تصمیم گرفت داوطلبانه در یک کشتی متعلق به جمهوری دومینیکن کار کند و چندین سفر نیز به جمهوری دومنیکن رفت اما آنجا نیز ماندگار نبود و وقتی کشتی در جمهوری دومینیکن لنگر انداخته بود، آن را ترک کرد و به نوعی فرار کرد.
پس از بازگشت به آمریکا چندین شغل عجیب و غریب در سراسر کشور انجام داد که از آن میان میتوان به کار روی چاه نفت و کار در کارناوال اشاره کرد.
استیو مککوئین در سن هفده سالگی یعنی در سال ۱۹۴۷ به خدمت سپاه تفنگداران دریایی آمریکا در آمد و رانندهی تانک شد و درجهاش به سرباز یکم ارتقاء یافت. روحیه و رفتار پرخاشگرانهاش در دوران خدمت نیز بروز کرد؛ تا جایی که درجهی نظامیاش در هفت نوبت کاهش پیدا کرد.
پس از مدتی، شاهبیتِ زندگیاش را تکرار کرد و از خدمت نظام نیز به خاطر طولانیکردن تعطیلاتِ آخر هفته به دو هفته، به نوعی فرار کرد اما وقتی که داشت با نامزدش گشت و گذار میکرد، دستگیر شد و ۴۱ روز را در زندان نظامی سپری کرد. استیو مک کوئین از این پس، تصمیم گرفت که خودش را اصلاح کند و نظم نیروی دریایی را بپذیرد.
او در مدتی که در یک مانور نظامی مشغول تمرین بود، جانِ پنج ملوان نظامی را نجات داد. ماجرا از این قرار بود که در قطب شمال، همکاران خود را وسط یخ و آب و انجماد، از مرگ نجات داد. و همین کار، وی را به درجهی نگهبان افتخاری رساند و کارش نگهبانی از قایقِ رئیسجمهور وقت آمریکا، هری ترومن، شد.
دوران خدمت نظامی در تفنگداران دریاییِ استیو مککوئین در سن بیست سالگیاش (۱۹۵۰) به پایان رسید. او خودش بعدها در یک مصاحبه اظهار داشت که خدمت در نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا برایش لذت بخش بوده است.
استیو مککوئین به خاطر یک قانون (که درباره کهنهسربازها بود و معمولاً به عنوان G.I. Bill شناخته میشود) میتوانست کمکهزینهی تحصیلی دریافت کند. لذا او در در مدرسهی ساندیمایْسنِر و در استودیو HB زیر نظر یوتا هاگن و مدیر مدرسه آقای مایسنر شروع به تحصیل در رشته بازیگری کرد.
مایسنر از چهرهی استیو مک کوئین خوشش آمده بود اما در عین حال از او تست بازیگری گرفت. او قبول شد و مایسنر خوشحال بود که سرانجام توانسته یکی را مثل مارلون براندو پیدا کند. او استیو مک کوئین را به شدت تشویق کرد که وارد حرفهی بازیگری شود. استیو مک کوئین بر اثر این تشویقها و پشتیبانیها بالاخره به تلویزیون راه پیدا کرد.
استیو مک کوئین در مجموع، سه بار ازدواج کرد. همسر اولش نیل آدامز بود که از وی دو فرزند به نامهای تری و چاد داشت. آنها در تاریخ ۱۹۷۲ از یکدیگر جدا شدند.
همسر دومِ وی همبازیاش در فیلم «گریز» به نام الی مک گرا بود که در سال ۱۹۷۳ با او ازدواج کرد و در سال ۱۹۷۸ به طلاق انجامید. الی مک گرا در زمانی که با استیو ازدواج کرده بود یک بار سقط جنین کرد.
همسر سومش باربارا مینتی یک مدل بود. این ازدواج وقتی رخ داد که یک سال به مرگِ استیو مک کوئین باقی مانده بود.
استیو مک کوئین در ورزش نیز فعال بود و روزی پنج مایل میدوید و کمربند مشکی ورزش رزمی تانگ سودو را نیز داشت. او شاگرد بروسلی نیز بود نزدش هنر رزمی جیتکاندو را آموزش دید.
استیو مککوئین مدتی نیز معتاد به مواد مخدر بود و ظاهراً ماریجوانا و کوکائین مصرف میکرد. او به شدت اهل سیگارکشیدن نیز بود و گاهی اهل الکل نیز بود؛ تا جایی که یک بار در سال ۱۹۷۲ پلیس انکوریج (در ایالت آلاسکا) وی را به دلیل رانندگی در حالت مستی بازداشت کرد.
یکی از عادات عجیب استیو مککوئین این بود که هر نقشی را که میخواست بپذیرد، چیزی را از محل فیلمبرداری بر ميداشت. برای نمونه، یک بار یک ماشین اصلاح برداشت و یک بار یک شلوار جین برداشت. جالب است که بعدها مشخص شد که او اینها را به مرکز اصلاح و تربیت پسرانه اهدا میکرد.
همسر آخر استیو مک کوئین در کتابی نوشته است همسرش اواخر عمرش مسیحی انجیلی شده بود و برای دعا به کلیسا میرفت.
گزارش شده است که او نخستین نقش خود را در سال ۱۹۵۲ و در یک نمایشنامه اجرا کرد و کاراکترش در این نمایشنامه که توسط ستاره تئاتر ییدیش مولی پیکن تهیه شده بود، فقط یک جملهی ساده را ادا کرد: Alts iz farloyrn که البته همان نیز پس از چهار شب از نمایشنامه حذف شد!
استیو مککوئین در این مدت و در همین دوران، بازیگری را نیز نزد استلا آدلر، که در کلاس او با جیا اسکالا آشنا شد، آموخت.
مک کوئین نقشهای خیلی کوچکی در تولیدات نمایشی و تئاتر داشت اما اولین اجرای جدی خود را در تئاتر برادوی در سال ۱۹۵۵ در نمایشنامهی A Hatful of Rain در کنار بن گازرا انجام داد.
در اواخر سال ۱۹۵۵ در سن ۲۵ سالگی نیویورک را ترک کرد و به لس آنجلس که در آن زمان مرکز صنعت فیلم بود رفت. او به خانهای در خیابان وستال در منطقه اکو پارک نقل مکان کرد و به دنبال شغل بازیگری در هالیوود بود.
استیو مک کوئین در نخستین تجربهاش در تلویزیون، در برنامهی دو قسمتیِ استودیوی یکِ وستینگهاوس به نام «مدافعان» (The Defenders) ظاهر شد. هیلارد الکینز، که از کارگردانان آن موقعِ هالیوود بود، استیوِ مک کوئین جوان را شکار کرد و او را برای فیلمهای درجهی B مناسب دید.
در سال ۱۹۵۶ اولین نقش استیو مک کوئین در فیلم آمریکاییِ زندگینامهای و درام و ورزشیِ «کسی آن بالا من را دوست دارد» (Somebody Up There Likes Me) به کارگردانی رابرت وایز بود. استیو مک کوئین در این فیلم، در نقش نسبتاً کوتاه، و در کنار پل نیومن (نقش اصلی را داشت) بازی کرد.
در سال ۱۹۵۸ در فیلم سیاه و سفیدِ جنایی و گانگستریِ «هرگز یک غریبه را دوست نداشته باش» (Never Love A Stranger) به کارگردانی رابرت استیونس و به عنوان نقش فرعی بازی کرد.
در سال ۱۹۵۹ استیو مک کوئین به عنوان نقش اصلی در فیلم ترسناک و علمی - تخیلی «حباب» (The Blob) به کارگردانی اروین یورث و نویسندگی کی لیناکر و تئودور سیمونسون ظاهر شد. استیو مک کوئین با بازی در این فیلم بود که برای نخستین بار، اندکی طعم ستارهشدن را چشید.
در همین سال در فیلم درام و مجرمانهی «سرقت بزرگِ بانک سنت لوئیس» (The Great St. Louis Bank Robbery) به کارگردانی چارلز گوگنهایم بازی کرد.
باز هم در همین سال، در سریال تلویزیونیِ آمریکایی و جنگی «هرگز نه اینقدر کم» (Never So Few) به کارگردانی جان استرجس و در کنار فرانک سیناترا بازی کرد. پس از بازی خوب در فیلم Never So Few کارگردان فیلم، جان استرجز، استیو مک کوئین را در فیلم بعدی خود، «هفت دلاور» انتخاب کرد و به او قول داد که اصلاً دوربین را به کلی به او بدهد!
سال ۱۹۶۰ سالِ آغازِ اوجگیریِ استیو مک کوئین بود. او با بازی درخشان در فیلم آمریکایی و وسترن «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) به کارگردانی و تهیهکنندگی جان استرجز به اولین موفقیتِ بزرگ خودش در هالیوود دست یافت و نامش در ردیف تازهکارهای موفقِ هالیوود قرار گرفت.
این فیلم که برداشتی آزاد از فیلم ژاپنی «هفت سامورایی» (۱۹۵۴) ساخته آکیرا کروساوا است به عنوان یکی از برترین فیلمهای ژانر خود یاد میشود.
یکی «جهنم برای قهرمانهاست» (Hell Is for Heroes) به کارگردانی دون سیگل
دیگری «شیفتهی جنگ» (The War Lover) به کارگردانی فیلیپ لیکوک
در سال ۱۹۶۳ استیو مک کوئین دومین نقش اصلی را در فیلم بزرگ بعدیِ جان استرجز «فرار بزرگ» (The Great Escape) در کنار ستارگانی چون یول برینر، چارلز برانسون و جیمز کابرن بازی کرد.
این فیلم، تصویری تخیلی از داستان واقعی یک فرار دستهجمعی تاریخی از اردوگاه اسرای جنگ جهانی دوم بود. نقشآفرینی عالیِ استیو مک کوئین در این اثر، نفوذش در گیشه را تثبیت کرد و موقعیتش را به عنوان یک سوپراستار تضمین کرد.
یکی «عشق با غریبه مطلوب» (Love with the Proper Stranger) در کنار ناتالی وود و به کارگردانی رابرت مالیگن، و دیگری در کمدی - درام «سرباز زیر باران» (Soldier in the Rain) به کارگردانی رالف نلسون.
در ۱۹۶۵ در فیلم درام «بچهی سینسیناتی» (The Cincinnati Kid) به کارگردانی نورمن جویسون بازی کرد.
سال ۱۹۶۶ برای استیو مک کوئین، از نظر جایزه و کسب افتخارِ سینمایی، اوج و کمال بازیگریاش بود. او در این سال، با بازی بسیار درخشان در نقش ملوان موتورخانه در فیلم جنگی «دانههای شن» (The Sand Pebbles) نامزدی آکادمی اسکار را به دست آورد. کارگردان این اثر جنگی رابرت وایز و بازیگران معروفش کندیس برگن و ریچارد آتنبرو بودند.
داستان فیلم درباره یک ملوانِ ارتشی و مکانیکِ کلهشق و مغرورِ یک قایقِ توپدارِ آمریکایی است به نام هولمن در ناوچهی آمریکاییِ سن پابلو که روی رودخانه در دهه ۱۹۲۰ چین است. فیلم، در گیشه و در نظر منتقدان، یک موفقیت مهم و تجاری بود و نامزدِ هشت جایزه اسکار و هشت جایزه گلدن گلوب شد.
بازی دیگر استیو مک کوئین در سال ۱۹۶۶ بازی در فیلم وسترن «نوادا اسمیت» (Nevada Smith) به کارگردانی هنری هاتاوی بود.
یکی فیلم جنایی و درام «ماجرای توماس کرون» (The Thomas Crown Affair) به کارگردانی نورمن جویسون
دیگری فیلم جنایی و مهیج «بولیت» (Bullitt) به کارگردانی پیتر یتس
در ۱۹۶۹ در فیلم کمدی - درام «رودخانهها» The Reivers به کارگردانی مارک رایدل
در ۱۹۷۱ در فیلم درام و ورزشیِ اتومبیلرانیِ Le Mans به کارگردانی لی اچ کاتزین بازی کرد.
اول در درامِ وسترنِ «جونیور بونِر» (Junior Bonner)
دیگری در فیلم جنایی و مهیج «گریز» (The Getaway)
سال ۱۹۷۳ نیز برای استیو مک کوئین، سال درخشش در بازیگری بود. او در فیلم درام و جنایی و زندگینامهای «پاپیون» (Papillon) به کارگردانی فرانکلین جی. شافنر در کنار داستین هافمن بازی کرد.
این فیلم محصول فرانسه و آمریکا و بر اساس رمانی واقعی از آنری شاریر به همین نام و ساخته شدهاست. «پاپیون» در زبان فرانسوی به معنای پروانه است. شاریر (استیو مککوئین) نیز پروانهای را روی سینهی خود خالکوبی کرده و آن را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرده بود. عنوان فیلم هم به همین معنا اشاره دارد.
فیلم درام و مهیجِ «آسمانخراش جهنمی» (The Towering Inferno) به کارگردانی جان گیلرمین و در کنار پل نیومن.
استیو مک کوئین با بازی فوق العادهاش در پاپیون و استقبال گستردهی مخاطب و منتقد، برای مدت چهار سال (تا ۱۹۷۸) از دید عموم ناپدید شد تا بر مسابقات موتورسواری و سفر در سراسر کشور در موتورخانه و موتورسیکلتهای قدیمی هندی خود تمرکز کند.
در ۱۹۷۸ در فیلم درام آمریکایی «دشمن مردم» (An Enemy of the People) به کارگردانی جورج شفر در نقش اول دانشمند توماس استاکمن بازی کرد. این فیلم، بر اساس اقتباس آرتور میلر در سال ۱۹۵۰ از نمایشنامهی هنریک ایبسن در سال ۱۸۸۲ است.
اول در فیلم درام و زندگینامهای و مهیجِ «شکارچی» (The Hunter) به کارگردانیِ باز کولیک
دوم در فیلم وسترن و درام Tom Horn به کارگردانی ویلیام ویارد
استیو مککوئین در حدود سال ۱۹۷۸ متوجه شد که سلامتیاش در حال وخیمشدن است. به همین خاطر خیلی فوری سیگار را ترک میکند اما خیلی دیر! دو سال بعد، به یک تومور بدخیم در منطقه پلور مبتلا میشود و تا آخر عمرش با آن میجنگد.
وقتی پزشکان، دیگر نمیتوانستند کاری انجام دهند استیو مک کوئین به مکزیک رفت و تحت درمان تنقیهی قهوه قرار گرفت اما افاقهای نکرد. او در نهایت، در پاییز همان سال، برای برداشتن متاستازهای گلو تحت عمل جراحی قرار گرفت اما روز هفتم نوامبر ۱۹۸۰ در ۵۰ سالگی درگذشت. پس از مرگ، بدنش را سوزاندند و خاکسترش را بر فراز اقیانوس آرام پراکندند.
استیو مککوئین به شدت شیفته موتورسواری و ماشین سواری بود. او در صحنههایی برخی فیلمها را خودش موتورسواری و ماشینسواری کرد به علت نگرانیهایی که درباره بیمه داشت، از اجرای جهش و پرشِ بزرگ موتورسیکلت در فیلم «فرار بزرگ» خودداری کرد و آن را به دوست و همکارش باد اکینز (که یک بدلکار بود) واگذار کرد و اتفاقاً اکینز از دور شبیه مک کوئین بود؛ تا جایی که وقتی جانیکارسون در طول پخش برنامهی The Tonight Show سعی کرد به مک کوئین برای پرشش در فیلم تبریک بگوید، مک کوئین گفت: «این من نبودم. باد اکینز بود.»
استیو مک کوئین در مسابقات اتومبیلرانی و موتورسواری خارج از جاده نیز شرکت داشت. اولین مسابقه استیو در مسابقات موتورسواری خارج از جاده با موتوری به نام Triumph ۵۰۰ سیسی بود. مک کوئین هنگام مرگ، بیش از ۱۰۰ موتور در کلکسیونش بود که میلیونها دلار ارزش داشتند.
استیو مک کوئین در هنر رزمی جیتکاندو نزد قهرمان افسانهای بروس لی آموزش دیده بود. و به طور کلی بروس لی از دوستان استیو مککوئین نیز بود. او در مراسم دفن بروس لی حضور داشت و یکی از حملکننده تابوتش بود.
پس از اینکه چارلز منسن مرتکب قتل پنج نفر در یک مهمانی شد که در میان قربانیان نام چند دوست استیو مک کوئین نیز بود، ظاهراً خودِ او نیز هدف مرگ بوده است. همسر اولش گفت که پس از این ماجرا، استیو مک کوئین با خودش سلاح گرم حمل میکرد. افزون بر این، دو ماه پس از قتلها پلیس نیز لیستی از افراد قربانی را پیدا کرد که نام استیو مک کوئین نیز در آن بود. و اساساً در سال ۲۰۱۱ فاش شد که استیو مک کوئین نیز در شب قتلها به همان مهمانی دعوت بود اما از آنجا که قرار بود دوست دخترش به خانهاش بیاید، تصمیم گرفت به مهمانی نرود.
۱۹۶۴: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلم سینمایی درام، برای «عشق با غریبه مطلوب»
۱۹۶۷: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «دانههای شن»
۱۹۶۷: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر مرد در فیلم سینمایی درام، برای «دانههای شن»
۱۹۶۷: برنده گلدنگلوب در رشته جایزه هنریتا برای بازیگر محبوب جهان
۱۹۷۰: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر مرد فیلم کمدی-درام، در «رودخانهها»
۱۹۷۰: برنده گلدنگلوب در رشته جایزه هنریتا برای بازیگر محبوب جهان
۱۹۷۴: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر مرد در فیلم درام، برای «پاپیون»