پوستر undefined

فیلم‌ سینمایی |درام

امروز

today

۶.۴ /۱۰
امتیاز سلام سینما

از ۵۷۹ رای

منتقدان:

۴.۵

امتیاز دهید:

یونس راننده تاکسی کهنه‌کار در پایان یک روزِ کاری به زن جوانی کمک می‌کند تا به بیمارستان برسد. غافل از اینکه در بیمارستان اتفاقات زیادی در انتظارِ اوست.

کارگردان: رضا میرکریمی

نقدهای بلند فیلم امروز

سکوت قهرمانانه رضا میرکریمی / نقدی بر فیلم «امروز» ساخته رضا میرکریمی


قراردادهاى رایج شخصیت‌پردازى را مى‌شکند و بدون دادن بک گراند -جدا از چند نشانه آن هم بدون تاکید- به شخصیت اصلى فیلم‌اش، او را در معرض قضاوت مى‌گذارد. راننده تاکسى در سکوت با چشمانى که سفیدى‌اش به سرخى مى‌زند و پاى بى‌حسى که دیگر به درد نمى‌آید و فقط گاهى مى‌خارد و حکایت از آسیب‌هاى دوران جنگ دارد، خود را بى‌نیاز از قضاوت دیگران مى‌ببیند. او به یک نوع شناخت و آگاهى رسیده است که نیازى نمى‌بیند، در مقابل قضاوت‌هاى دیگران عکس‌العمل از خود نشان دهد. گویى شورش بدون سرو صداى فرد علیه اجتماع است. اجتماعى که بدون آگاهى از حقیقت خود را محق هر نوع قضاوت و عکس‌العمل مى‌بیند. اگر قهرمان «خیلی دور، خیلی نزدیک» شهر را ترک مى‌کند و در تنهایی به شناخت مى‌رسد، قهرمان «امروز»‌اش در دل جامعه با آگاهى و شناخت خود را در معرض اتهام قرا مى‌دهد تا نظاره‌گر قضاوت‌هاى سطحى آنها باشد. اما این شناخت از کجا آمده، جسارت میرکریمى دقیقا در همین جاست که به مخاطبان فیلم‌اش هم نمى‌گوید تا آنها هم براساس شناخت و آگاهى خود تخیل کنند، قصه بسازند و قضاوت کنند. دادن بک‌گراند به این شخصیت و ملموس کردن آن، راحت‌ترین کارى بود که مسلما میرکریمى و شادمهر راستین به آسانى از پس آن بر مى‌آمدند. اما آنها با آگاهى از آن پرهیز کردند، چرا که هر نوع بک گراند اضافه تناقض آشکار در فرم و محتوا بود، وقتى آدم‌هاى فیلم آگاه بر بک‌گراند راننده نیستند و بر آن اساس قضاوت مى‌کنند، بگذارید مخاطب هم با همان اطلاعات اندک قضاوت نماید. نویسنده و کارگردان با آگاهى از دادن اطلاعات اضافى پرهیز مى‌کنند تا حکایت امروز ایران را بسازند، ایرانى که نمادش بیمارستان است، بیمارستانى که درخت‌هاى تنومند آن حکایت از قدمت‌اش دارد و هنوز ناتوان از بازسازى دوران جنگ است، بیمارستانى که بیمارانش از صداهاى مزاحم آرامش ندارند. صداهایى که ظاهرا در اثر بازسازى ایجاد مى‌شود، ولى سرو صدا براى هیچ است و بیشتر اداى بازسازى است، با این وجود همه گردانندگان‌اش از مسئولان و مدیران گرفته تا نگهبان دم درش، بیشتر از آنکه به فکر درمان باشند به فکر پرونده و پرونده‌سازى براى بیمارانند و خود را محق مى‌دانند هر قضاوت کورکورانه‌اى که مى‌خواهند بکنند و این قضاوت‌شان را حتى با خشونت نشان دهند. شخصیت اصلى اما، حتى در مقابل خشونتى که از آن در امان نیست سکوت مى‌کند، حاضر به عکس‌العمل و هم‌کلام شدن با آن‌ها نیست. اوبا معدود افرادی با میل و رغبت هم‌کلام مى‌شود. یکى از آنها دختر بچه‌اى است علاقه‌مند به نقاشى که على‌رغم میل‌اش مجبور است شب سخت بیمارستان را تحمل کند؛ چرا که مادرش دکتر کشیک است و دوست ندارد بچه در خانه تنها بماند. دختر بچه را در بیمارستان حبس کرده و حتى اجازه نقاشى به او نمى‌دهد. راننده تاکسى در غیاب زن وسائل نقاشى را به دختر مى‌دهد و از او می‌خواهد نقاشى کند. دختر تنها کسى است که گویى راننده را درک مى‌کند و نیز تنها کسى است که متوجه معلولیت پاى راننده مى‌شود. نفر دیگر که راننده در بیمارستان به دلخواه خود با او سخن مى‌گوید، نوزاد نامشروعى است که چند ساعت بیشتر از تولدش نگذشته. او نوزاد را که خود باعث زنده ماندنش است، درون ساک مخفیانه از بیمارستان خارج مى‌کند، وقتى در ساک را داخل ماشین باز مى‌کند چهره نوزاد دیده مى‌شود. همین چهره پلان آخر فیلم است. صداى راننده بر روى این پلان شنیده مى‌شود که گویى خطابش ابتدا نوزاد است و کم‌کم مى‌فهمیم از طریق موبایل با خانواده‌اش صحبت مى‌کند و می‌گوید در حال بازگشت به خانه است، اما نمى‌گوید چه به همراه دارد. چون مطمئن است آنها قضاوت کورکورانه نخواهند کرد. پس او حتما باید نوزاد را از بیمارستان بیرون مى‌برد، تا امید در ما، به نسل آینده باقى مى‌ماند. امیدوارم میرکریمى در برابر سر و صداها و قضاوت‌هاى سطحى که از فیلم‌اش خواهد شد، همچون قهرمان «امروز» سکوت کند و بگذارد هر کس قضاوت خود را بکند. این نیاز جامعه «امروز» است.
بستن

شاید تهران امروز / نقدی بر فیلم امروز ساخته رضا میرکریمی


با نمایش فیلم "امروز" حالا سینمای رضا میرکریمی رسیده به ایده ای یک خط  و ساده درباره راننده ی تاکسی که بطور اتفاقی زنی سوار بر تاکسی اش می شود و از او می خواهد به بیمارستان برساند. خب خاصیت سینمای او پرداختن به جزییات است که می تواند بسیار معنادار و تاثیر گذار به لحاظ محتوایی باشد. اما این بار اطلاعات اصلی درباره قهرمان فیلم خیلی دیر به مخاطب ارائه می شود. با این حال قصه ای سر راست که به دور از هر نوع غافلگیری و چرخش فیلمنامه ای روایت می شود. زن دچار درد زایمان است و خراشی بر روی صورتش دارد که ظاهرا از کسی کتک خورده است. حالت مضطرب و مستاصل زن موجب شده راننده با او همراه شود و کمکش کند اما از جایی تصمیم می گیرد زن را رها کند که تماس شخصی او را منصرف می کند و حالا راننده فهمیده که زن مددجو است و کسی را ندارد. این تصمیم راننده بر اساس احساسش صورت می گیرد، احساسی که بارها در طول فیلم بر آن تاکید می شود. داخل ماشینش گل می گذارد، گل های بیمارستان را آب می دهد، با بچه ی پرستار ارتباط می گیرد و موقع خواب پتو را روی او می کشد. همین احساس او را وادار می کند تا هزینه عمل زن را فراهم کند. برای وام اقدام می کند که به نتیجه نمی رسد و حتی حاضر نمیشود سندی مبنی بر جانباز بودنش را ارائه دهد تا به پول برسد و نهایتا پسرش که تنها یکبار در فیلم دیده می شود مقداری پول به پدر می رساند. احساس راننده نمی گذارد تا طاهره همسرش از این موضوع با خبر شود. اما این احساس و دل بزرگ راننده را کسی نمی فهمد. شاید چون کم حرف می زند از نظر دیگران عجیب و غریب به نظر می آید. دکتر سیگاری او را خطاب قرار می دهد که: خوب ازت حساب می بره(زن باردار)، وقتی به دخترکوچک پرستار می گوید: گاهی پام درد می کند، دختر در جوابش می گوید: عصبی هستین، روبروی تلویزیون می نشیند و پلیس بیمارستان آن را خاموش می کند، نگهبان بیمارستان ارشادش می کند و یا پرستار می گوید: خوب جایی زندگی می کنی اینجا بهشت مردهایی مثل توست! تا آنجا که صدای زن باردار در می آید که: اونو اونجوری نگاش نکنین خیلی مهربونه! ظاهرا در این فیلم قرار است مرد حرف نزند و گوش کند اما آرام باشد. قهرمان "امروز" مردی است که دلش دریاست و به تلاطم درآوردنش ساده نیست. او با جمله قشنگ ها کاری ندارد و گویا همه در عملش دیده می شود. حتی به این فکر نمی کند که مادر و بچه اش را کجا می خواهد پیاده کند و با حسش زندگی می کند. او مادر و حس مادری را می فهمد و نمی داند چرا مردها نگرانی مادر را نمی فهمند. حسرت همیشه اش برای آن است که آغوش مهربانانه ی مادرش را به دلیل خجالت از دوستان مدرسه اش رها کرده است. شاید اشک های بی وقفه او برای همین حسرت است، زمانی که آب قطعه قطعه از شیر بیرون می‌آید. قهرمان فیلم دلش برای زنی سوخته است که بسیار مصائب از سر گذرانده است. دیگر تاب تحمل دست اندازهای زندگی را ندارد. خواب هایش تبدیل به اتفاقات تکراری زندگی اش شده و دیگر آشنایی برایش نمانده است و راننده تاکسی تنها کسی است که او را پناه می دهد. می‌خواهد تنها باشد، ظاهرش را دائم در آینه بررسی می کند و چراغ های روشن آزارش می دهد. بر خلاف خیلی از زنان هم اتاقی اش در بیمارستان حیا می کند از افشاء حاملگی اش مقابل مرد نامحرم. حتی اتاق درد هم توان شنیدن دردهایش را ندارد. او می داند که بچه اش هم مانند خودش تنهاست و کسی منتظرش نیست. فیلم روند آرامی دارد و شاید از همین روست که بیشتر تنه به تله فیلم می زند تا یک اثر سینمایی اما به هر روی جزییات بسیاری را در خود دارد. شاید اگر جزییات را کنار هم قرار دهیم، نگرش فیلمساز به تهران و زندگی امروز مردمش نمایان می شود. در تهران مردم درگیر ترافیک و شلوغی خیابان هایش هستند و اگر پارتی داشته باشی کارها راه می افتد، نظام سلامتش مریض است و گویا جان مردم اولویت ندارد، مسئولین وظیفه شان را ادا نمی کنند و این روزها دغدغه شان فهمیدن رقم دقیق دارایی های بلوکه شده توسط بانک های غربی است و احساس کودکان دست مالی شده و بی حوصله اند. از این ها که بگذریم می توان گفت فیلمساز در حین روایت تقابل زنی باردار و راننده تاکسی مارا با جهان زیبای قهرمانش نزدیک می کند و از طرفی درگیر دنیایی از جزییات که هر کدام جلوه ای از واقعیات جهان اطرافمان را نشانه می رود.
بستن

دیروز به از امروز


مقدمه : میرکریمی با به همین سادگی به شهرت رسید.فیلمی خوب و لذت بخش که یک اتفاق ساده را بدون پیش داوری وقضاوت به مخاطب عرضه کرد و در یک فضای سرد و بیروح ماشینی یک تراژدی غمبار را روایت گر بود. {امروز}تجربه ی امروز میرکریمی از بلوغ فکری و هنریش است.بلوغی که شاید در جوش های بزرگ و چرکینش مانده و سر دراورده و زمان میخواهد برای پشت سر گذاشتنش! داستان : یونس راننده تاکسی در اواسط روز کاریش با دختر بیماری مواجه میشود و به خاطر حال بد دختر ، او را به بیمارستان میرساند که... یادداشت :داستان {امروز} به شدت گنگ و نامفهوم است.شما راننده تاکسی هستید و با دختری به ظاهر مریض مواجه میشوید.دختر حامله است و شما به عنوان انسان و حس انسان دوستی دختر را به بیمارستان میرسانید و در طول داستان متوجه میشوید که دختر قربانی یک وحشی گری است و جز شما {راننده تاکسی:یونس}هیچ کس را در این دنیا ندارد حال شمایی هستید که به عنوان یک قهرمان در داستان ظاهر میشوید و باید دختر را نجات دهید . شما قهرمان داستانی هستید که از روی انتخاب وارد زندگی دختری شده اید .دختری که مورد ظلم جنس نر قرار گرفته و بچه در شکم و زخمی در جگر به شما پناه اورده است.این ناجی بودن میطلبد بیایید و کار بزرگی انجام دهید.انجام میدهید ولی نه ان انجام دادنی که انتظار میرود.پرویز پرستویی در نقش یونس فاعل داستان و مهره ی کلیدی داستانیست که به وی مجال حرف زدن نمیدهد.غرق در سکوت است.مدام در حال جنگ با ظن و گمان مردم و عدم پاسخگویی به مردمان دور و برش.مردی که در ابتدای فیلم انچنان قوی ظاهر میشود که فکرتان پی پیدا کردن شوهر زن بیچاره میرود تا درس عبرتی به مذکر غایب بدهد! اما هرگز چنین اتفاقی نمیفتد و فیلم در یک اتمسفر خاک خورده ی رنگ و رو رفته تمام میشود. یونس حرف نمیزند.گویی زبان ندارد.زبانش را بریده اند .چه کسی؟! مردم.اما تا کی سکوت میکند ؟!تا ابد.چرا؟!قدرت اختیار!و شما از بدو شروع نمایش قهرمانی مفعول را میبینید که در قهرمان پروری ناکام مانده است.قهرمانی که از رکن های اساسیش فعل و انفعلات قوی دور شده و در سکوت های اجباریی گیر کرده که هرگز بر نمیاییند. میر کریمی پیشتر در به همین سادگی تجربه ی بهتری داشت.فیلمی اتمسفریک و مبتنی بر فضا سازی برای یک اتفاق ساده.اگر چه اتمسفر {امروز}اتمسفر است اما نه برای فیلم بلندی که شما را میخکوب کند اما همین چند خط نیز راضی نمیکند تا به پای امروز بنشیدید! از طرفی یونس شخصیتی مازوخیسمی دارد.با خود درگیر است و با جامعه.گرچه سعی بر نشان دادن شخصیتی انتلکت دارد اما نه در بازی و نه در ظاهر و نه حتی در پس زمینه ، چنین روزنه هایی را نمیابید. هیچگاه نه با یونس همذات پنداری میکنید و نه با زن داستان که مورد ستم و جبر اجتماعی فرهنگی ملموس در دور و بر ماست.فیلم میکوشد ناکامی هایش را با سکوت و حرکات اهسته و البته موسیقی بدش بپوشاند اما تنها پرده ای دریده از عمود شعله های افتاب. کارکنان بیمارستان سمبولی از مردم امروز کوچه بازار هستند و یونس نماد صدای در نطفه خفه شده و باز این زن است که ناکام مانده که باز هم در داستان و فیلم ناکام مانده و مورد بازخواست قرار میگیرد! ریتم {امروز} کسل و خسته کننده است.مدام حدس میزنید در سکانس بعد چنین میشود و چنان .درست حدس زدید همین میشود والبته شما هیچگاه از فیلمنامه ی بد فیلم تو گوشی نمیخورید و در نهایت همه چیز در یک پایان بسته و جبر فیلمساز گیر میفتید نه به این جهت که چرا !که به این دلیل . حال {امروز}که سعی در بیان دگردیسی های جامعه دارد خود تبدیل به یک عنصر کم کاربرد میشود که سهمی در ذهن و افکار شما به عنوان یک کاتالیزور ندارد و شما همچنان خسته از یک فیلم بد سینما را ترک میکنید. این ناکامی ها در شخصیت پردازی کارکتر های فیلم باعث شده نه تنها کارکتر نباشند که واژه ی تیپ سنگینی سختی بر دوشش بیندازد. فیلمنامه بد ، موسیقی اجباری که سعی در بیان احساسات خفه ی فیلم دارد ، بازی های اگزجره و بزرگ نمایی شده ان هم بیش از اندازه ی اِشِل فیلم و در نهایت کاغذ پاره محکوم به حکم ایده ی بدون پیش زمینه و درام منسجم که همگی زایده ی ذهن میرکریمی در پس به همین سادگیست میشود. روایتی از عمد پیچ در پیچ ، اعصاب خورد کن ، کند و لاکپشتی و هیاهوی دغدغه های کارگردان. {امروز} بدترین تجربه ی امروز سینما در این چند وقته بود!
بستن

قهرمانی برای امروز


نگاهی به فیلم ( امروز ) ، ساخته رضا میرکریمی از همان اولین پلان ها و افتتاحیه زیبای فیلم ، می توان نگاه درست میر کریمی و شادمهر راستین را در خلق شخصیت و فضای داستان تشخیص داد . شخصیت یونس (با بازی عالی و حسی پرویز پرستویی) ، بازمانده جنگ است ، ( و چقدر زیبا فیلم نامه نویسان این عقبه را در چند نشانه به مخاطب تحویل می دهند ) . دل خوشی از این روزگار و مردمانش ندارد . ابتدای فیلم ، آن مرد را پیاده می کند ، بدون اینکه کرایه ای بگیرد ، فقط بخاطر اینکه با آن طرف خط تلفنش بد حرف می زند و اخلاق ندارد ! . یونس به دنبال پول یا هر چیز دیگری در این دنیا نیست . با تاکسی کار می کند فقط بخاطر اینکه روزگارش را بگذراند . کاری هم با کسی ندارد . سرش در لاک خودش است . سکوت می کند . در برابر هر چیزی . حتی آن موتوری ای که آینه ماشینش را می شکند . زنی باردار و زخمی ( با بازی خوب سهیلا گلستانی ) ، خسته از روزگار ، مانند یونس ، بی اعتماد به دنیا و مردمانش ، به تاکسی یونس پناه می برد . یونس او را به بیمارستان می رساند و تا انتهای فیلم همراه زن است . فیلم ریتم کندی دارد . ریتمی که به درستی انتخاب شده ، برای فیلمی که باید کند جلو برود . برای شخصیت هایی که زخمی اند . خسته اند . یکی از دوران جنگ ، و دیگری از همین امروز! . پای زخمی یونس و اینکه کجا زندگی می کند ( خانی آباد ) ، به زیبایی شخصیت یونس را برای مخاطب تکمیل می کند . شخصیتی که بعد از دقایق ابتدایی فیلم می شود با او همدل و همسو شد. یونس در این روزگار بی مرامی ، معرفت دارد ، و پای معرفتش هم می ایستد . در برابر حرف ها و اتهامات کارکنان و رئیس بخش ، سکوت می کند ، زیرا می خواهد به آن زن کمک کند و همین یعنی معرفت . اگر لب باز کند و بگوید فقط راننده تاکسی است و صنمی با آن زن ندارد همه چیز به هم می ریزد . ممکن است در دفعه اولِ تماشای فیلم ، در دلمان کمی نامهربان باشیم و بگوییم دلیل این سکوت چیست و چرا نمی گوید شوهر آن زن نیست ؟ ، اما وقتی فیلم را برای بار دوم تماشا می کنیم دوست داریم این سکوت را ، حق می دهیم به او ، در دلمان تحسینش می کنیم که مردانه سکوت کرده و مردانه جلو رفته است . در این دنیای بی رحم که هر کس ساز خودش را می زند و اولین افکاری که به ذهن خلائق می آید افکار منفی است ، یونس می خواهد آن زن را از این افکار دور نگه دارد . خودش را به دام این مردم کوته فکر می اندازد و خودش را طعمه اذهان بیمار آن ها می کند . یونس چیزی برای از دست دادن ندارد . اما آن زن ، بچه ای داخل شکمش است که قرار است به همین دنیای بی رحم بیاید . و یونس بخاطر همین است که پای معرفتش می ایستد و بچه را در انتها برمی دارد و از میان آن پارچه های سفید نمادینی که دنیای پاکیِ یونس است ، سوار تاکسی اش می شود و بچه را می برد تا حداقل سهم خودش را از مردانگی انجام داده باشد . فیلم های رضا میرکریمی ، دارای جزئیات ریز و جذابی است که برای مخاطبی که زبان سینما را می فهمند شیرین و دوست داشتنی است . در اکثر فیلم های وی ( به همین سادگی ، خیلی دور خیلی نزدیک ، یه حبه قند ) و همین فیلم ( امروز ) ، این جزئیات به زیبایی نوشته و اجرا شده اند . از همان اولین صحنه های فیلم که ما دنیا را از پنجره تاکسی یونس می بینیم و حرف های گوینده رادیو که از فکر و فکر خوانی سخن می گوید ، تا آبی که یونس پای گلدان بیمارستان می ریزد ( بی توجهی کارکنان آنجا به گلدان ) و دیالوگ هوشمندانه ای که یونس در جواب آن مرد پشت تلفن می دهد که می پرسد ( : شما کی اومدی ؟ و یونس : امروز ) ، این جزئیات به درستی طراحی و اجرا شده اند ، و مخاطب اهل را سر ذوق می آورد . نام فیلم به درستی حکایت از روزگاری دارد که داریم در آن به سر میبریم و زندگی می کنیم . امروز ، دقیقا امروزِ ماست ! . امروزی که در آن اگر کسی قولی به کسی می دهد دیگر نمی تواند پای آن بایستد و به راحتی زیر قول و قرارش می زند . امروزی که زنی در شرایط صدیقه ، باید در تنهاییش زجر بکشد و توقعی از کسی نداشته باشد ، حتی از آقای یعقوبی که قول داده بود به وی کمک کند . امروزی که دکتر و خدمه و رئیس بخش بیمارستان اولین فکری که به ذهنشان می رسد منفی است و هیچکس در دلش حتی ذره ای با یونس همدل نمی شود . امروز ، دقیقا حکایت امروزِ ماست ! . از کاری که هومن بهمنش در تصویربرداری فیلم انجام داده نمی توان به راحتی گذشت . دوربین بهمنش آرام و ساکت است . مانند یونس . اکثر صحنه ها ثابت است و یا اگر حرکتی هم هست یک پَن خیلی آرام به راست یا چپ است . چقدر نورها در فیلم زیباست . طبیعی و چشمگیر . مخصوصا صحنه های اول صبح و یا آخر شب که یونس در حیاط بیمارستان نشسته و نیمی از صورتش در تاریکی است . یونس از مردمان این نسل آزرده خاطر است . مردمانی که می زنند و می روند ( موتوری ای که آینه تاکسی یونس را می شکند ) ، یونس با این نسل کاری ندارد ، اگر هم دارد با مردمانی از جنس خودش است ( صدیقه ) ، ولی با نسل های بعدی رابطه برقرار می کند . نمی خواهد آینده این مردم هم مانند هم نسلان خودش باشد . با دختر رئیس بخش رابطه برقرار می کند و با او حرف می زند . کاسه آب رنگش را پر آب می کند و سعی دارد با او هم کلام شود . بخاطر همین هم است که در انتها فرزند صدیقه را بر می دارد ( نمی گویم دزدی زیرا این کلمه مناسب شخصیت یونس نیست ! ) ، و از آنجا می برد نزد خودش و خانواده اش نگه دارد تا از به وجود آمدن صدیقه دیگری جلوگیری کند . پرویز پرستویی در خلق کاراکتر یونس بهترین گزینه بوده است . بعید بدانم اگر کسی دیگری این نقش را بازی می کرد فیلم تا این حد دوست داشتنی و زیبا بود . اکثر سکانس های پرستویی در این فیلم بازی در سکوت و کم حرفی است ، و چقدر پرستویی این بازی در سکوت را به زیبایی هر چه تمام اجرا کرده است . نگاه خسته و بغض دار یونس دل مخاطب را به درد می آورد ، و کاری می کند که با او و معرفتش همقطار شویم ! . فیلم امروز ، فیلمی است که باید چندین و چند بار دیده شود تا به درک کاملی از شخصیت های فیلم برسیم . در این صورت است که لذت می بریم از فیلمی که برای امروز ساخته شده است .
بستن

سکوتی مبهم


به نام خالق عشق... یه حبه قند،فیلمی شلوغ و پر شخصیت و پر رفت و آمد بود..فیلمی که سی دقیقه ی اول تماشای آن اختصاص به شناخت شخصیتها و یادگرفتن اسمشان داشت...یه حبه قند فیلمنامه ی دو خطی و خلوتی بود که با شلوغی جلوی دوربین کمی سرگرم کننده بود ...امروز با ساخته ی قبلی میرکریمی یک شباهت داشت و یک تفاوت.. در نگاه اول اگر کسی آنونس امروز را ندیده بود،تصور این را نمیکرد که تاکسی زرد رنگ به یکی از دو سه لوکیشن اصلی فیلم تبدیل شود...مناظره ی یک طرفه ای در تاکسی که بیشتر به یک مقدمه ی پنج دقیقه ای شبیه بود تا پردازش اصلی شخصیت ها...سهیلا گلستانی با گریم درخور شخصیت،سوالهای بی ربط و استرس و ترس،و یک راننده که دلیل سکوتش را هیچ کس میداند..سکوتی که به همین چند دقیقه ی ابتدایی ختم نمیشود.. شباهت امروز با یه حبه قند دوخطی بودن اصل فیمنامه است...دو خطی که خیلی درنیامده و بی ربط گسترش داده میشود......و متفاوت با یه حبه از این نظر که در امروز علت سکوت را نمیدانیم و در یه حبه علت آن همه شلوغی را.!.در یه حبه قرار است فیلمی تمام ایرانی را با شعار((پیشکشی به خانواده های ایرانی ))ببینیم که اکثر خانواده در صحبتهای چند زن و خنده های بی ربطشان و سیب شستن در حوض و تاب سواری با اسلوموشن و موسیقی ای زیبا اما خارج از فضا و خنده های فیلم میبینیم...اما امروز قرار خاصی ندارد..شخصیت پردازی ندارد..سینمایش داستانگو نیست..قصه گویی ندارد..روایت ندارد...و تمام بار فیلم به دوش مخاطب است..مخاطب بیچاره ای که از سکوتت های بی دلیل یک مرد باید پیام بگیرد... پرویز پرستویی چگونه شخصیتیست؟؟؟احساساتی؟؟؟؟یا منطق گرا؟؟؟؟آب دادن به گل ها و مهربانی با بچه و داستان فداکاری اش المانهای احساسش هستند..و شاید داستان اصلی فیلم المان منطقش..اما این شخصیت هیچ کدام را تا به آخر با خود ندارد..او که سکوت را ترجیح میدهد و به نوعی درونگرایانه رفتار میکند باید منطقی باشد تا احساساتی..اما همین منطق نصف و نیمه ی سینمای میرکریمی که در یه حبه قند پر بود ،به این شخصیت اجازه میدهد که کودک را برباید؟؟؟حفظ آبرو و اخلاق اجتماعی که او را تکان میدهد،او را به دزد تبدیل میکند؟؟؟؟سکوت زاهدانه و مظلومانه ازآن کسیست که در پایان دزدی میکند؟؟ اینها را نمیتوان با هم جمع زد..یا سکوت زاهدانه نیست و خواسته نمادی برای کاربلدی فیلمساز و قوی بودن فیلمنامه باشد یا پایان فیلم غلط است...کسی که این همه میتواند خوب باشد--که البته ساخته ی ذهن فیلمساز است و در جامعه مصداق ندارد و یا کم دارد-حتی علت درد پایش که برای او افتخار است را هم نمیگوید چگونه به یک باره تحت تاثیر حرف های خودش قرار میگیرد و دزد میشود؟؟حرف هایی در باب خاطره ی کودکی اش که حکایتگر این بود که با این که مرد است اما حال مادر را میفهمد و عمریست حسرت آغوش مادر را به خاطر خجالت به همراه دارد...آیا او نمیتوانست بگوید که پدرش نیست و در عین حال کمک مالی هم میکرد؟؟؟فکر آبروی گلستانی بود؟؟؟پس زاهد بود؟؟؟اما در پایان اینگونه نبود...فیلمنامه ای خلوت با شخصیتهای کم و روایت یک خطی فیلمساز جذابیتی برای مخاطب ندارد...به خصوص اینکه بیش از نیمی از فیلم حکم مقدمه را داشت.. پلان های شبیه به هم نگاه پرستویی به آیینه ی ماشین و سکوتی مداوم که حکم تیر آخر را برای مخاطب داشت...مهم ترین ویژگی ای که یک فیلم باید دارا باشد همان بحث ایجاد هم ذات پنداریست..که با این شرایط هم ذات پنداری دور از ذهن است...وقتی مخاطب نتواند خودش را جای سکوتها قرار دهد و پنجاه دقیقه به دنبال اصل ماجرا بگردد خیلی سخت هم ذات پنداری با شخصیت را شروع میکند و بعضا شروع نمیکند..تمامی تلاش تهیه کننده که کارگردان هم هست استفاده از اسم و توانایی پرستویی بوده..اما با عدم هم ذات پنداری تهیه کننده برشکست خواهد شد و فیلمساز ناموفق...مخاطب در دقایقی به همان شخصیتی بدل میشود که در تاکسی سرویس کارخانه میخواهد این راننده را با زور به حرف بیاورد...به محض اینکه پرستویی پاسخ آن مرد را میدهد مخاطب خوشحال میشود و امیدوار به ادامه ای منطقی...منطقی که نیست...احساس فیلم هم خلاصه شده در پیانوی ضعیف زیرصدا که میخواهد مخاطب را احساساتی کند و ادامه ی ماجرا را برای او حساس،که هم زمان،پرستویی هم برای اولین بار در دستشویی میگرید..گریه ای که نه با بغض قبلی همراه است نه با نشانه ای از گریه در ادامه..اما همین موسیقی زیبا و نسنجیده به جان هم ذات پنداری می افتد..به طوری که در دقایقی مخاطب به تنهایی از موسیقی لذت میبرد و موسیقی که قرار است ابزار روایی سینمایی باشد خود مستقل به حساب می آید و آنوقت تصویر در خدمت موسیقیست...نه موسیقی در خدمت تصویر! بیمارستانی قدیمی که معلوم است بیمارستان نیست...شیر آب خراب...دکتر سیگاری...پلیسی که قرار است بیاید اما هیچوقت نیست...دهقان فداکاری که دزد میشود و تمام راه های فرعی بیمارستانی را که در ابتدا حتی آدرسش را هم نمیدانست میشناسد...رادیویی که به یک باره رپ پخش میکند برای تصویر تهران.اگر هم ضبط بود که با ظاهر دهقان فداکار شباهت نداشت!..نظام پزشکی ای که وضعیت خوبی ندارد و پارتی بازی در جانش رخنه کرده..بیمارستانی که دارو را خودش تهیه نمیکند، (البته بعد ساخت این فیلم و قبل اکرانش این مشکل حل شد)و..........موارد پراکنده ای که خواستند هم حرف دل فیلمساز را زده باشند و هم جبران مافات فیلمنامه..اما پیام اصلی فیلم یعنی زود قضاوت نکردن را یاد میگیریم و در مورد رضا میرکریمی و توانایی هایش زود قضاوت نمیکنیم و منتظر فیلم بعدی اش میمانیم....این روزها پیدا کردن فیلم خوب در کشورمان صبر ایوب میطلبد.... امید به روزی که آب را گل نکنیم...
بستن

این کارگردان مشخصا ویژگی‌های یک استاد را داراست


«اولین فیلم بلند سیدرضا میرکریمی با عنوان «کودک و سرباز» (2000) را دیده‌ام و آن در فهرست 1000 فیلم برتر خودم و بخش ضمیمه مجموعه (Essential Cinema) در سال 2004 قرار داده‌ام. «فرد کمپر» نیز نقد خود بر فیلم «زیر نور ماه» دومین ساخته بلند رضا میرکریمی را اینگونه آغاز می‌کند که نسخه‌ای تازه از روایت دینی است که در آن نیکوکاری و عدالت از پیروی محض از قوانین مهم‌تر است و حالا که فیلم جدیدش «امروز» نماینده سینمای ایران در اسکار 2015 را دیدم به این نتیجه رسیدم که این کارگردان مشخصا ویژگی‌های یک استاد را داراست". بخشی از استادی میرکریمی به علاوه تیم بازیگران قابل ملاحظه و میزانسن فوق العاده آن در فیلم «امروز» مربوط به مسائلی می‌شود که کارگردان تصمیم گرفته آنها را در فیلم نشان ندهد و یا درباره آنها صحبتی نکند.» «در صحنه آغازین فیلم مردی را در روی صندلی عقب تاکسی می‌بینیم که در حال صحبت کردن با موبایل و در مسیر حرکت به سوی دادگاه است و مخاطب در نظر اول، او را نقش اصلی قلمداد می‌کند اما در واقع نقش محوری داستان راننده تاکسی است که تصویر آن را نمی‌بینیم و تنها به مسافر تاکسی می‌گوید که او را جلوتر می‌برد. این راننده تاکسی شخصیتی کم حرف دارد که اغلب از برقراری مکالمه با دیگران اجتناب می‌کند و حتی به پرسش‌ها نیز پاسخ نمی‌دهد که مخاطب این موضوع را زمانی متوجه می‌شود که وی مسافر بعدی‌اش یعنی یک زن باردار و بیچاره را سوار می‌کند و درگیری او با داستان این زن و سرنوشتش چیزی است که در ادامه تا پایان داستان در قاب تصویر می‌بینیم. عنوان فیلم هم کنایه آمیز و هم مناسب به نظر می‌رسد. کنایه آمیز از جهت که سطح اتفاق‌های داستان (عمدتا رویدادهای روزمره در یک بیمارستان با امکانات کم) یادآور نئورئالیسم بیش از نیم قرن ایتالیاست و مناسب از این جهت که تمام آنچه درباره این راننده تاکسی که پرسنل بیمارستان او را شوهر زن می‌دانند بر مخاطب پوشیده است، به اهمیت تمام آن چیزهایی است که درباره او‌، بیمارستان و زن در فیلم می‌بینیم‌؛ در واقع ناآگاهی، مخاطب را مجبور می‌کند تا با هوشیاری تصمیم بگیرد چه چیزی مهم و چه چیزی مهم نیست. سیر حرکتی فیلمنامه و پایان‌بندی داستان به نوعی یادآور شاهکار «خشت و آینه» ساخته ابراهیم گلستان کارگردان موج نوی ایرانی است که قهرمان داستان آن نیز یک راننده تاکسی جوان‌تر است که اطلاعات بیشتری درباره او در فیلمی ارائه می‌شود. عنوان فیلم ابراهیم گلستان برگرفته از سروده سعدی شاعر کلاسیک ایرانی است:"آنچه در آینه جوان ببیند‌؛ پیر درخشت خام ببیند" و این سروده را می‌توان به راننده تاکسی در فیلم میرکریمی و گلستان مرتبط دانست‌، اما زیبایی فیلم «امروز» و چالش اخلاقی اصلی در دنیای امروز در چگونگی برخورد با نادانی و عدم ‌آگاهی است.»
بستن

  سینمایی امروز ساخته رضا میرکریمی شاید بزرگترین نقد بر جامعه‌ای باشد که عادت به قضاوت دارد. سینمای میرکریمی مملو از شعارهای کلاسیک همراه با آداب فرهنگی شرقی است که خود تا مرز واپس‌گرایی می‌رود اما مشخصا در مورد سینمایی «امروز» باید نوشت که: این فیلم صلح طلبانه‌ترین اثری است که دیگران را از آن‌چه در آینه دیده می‌شود نزدیک‌تر نشان می‌دهد. اگرچه فیلم در سال 1392 ساخته شده و یک دهه از عمر ایدئولوژی‌اش می‌گذرد اما باید به خاطر داشت که اثری هنری است که هنگام تماشا مخاطب آن را با اکنون همذات‌پنداری کند. پرویز پرستویی مغموم و کم حرف راننده تاکسی است و کم‌تر کسی باور می‌کند این ساختار محافظه کار هنگامی که سهیلا گلستانی در ماشینش می‌شیند و از او درمانده و با ظاهری مشخص کمک می‌طلبد او درخواستش را بپذیرد. داستان وارد ریزه‌کاری‌های زندگی راننده تاکسی یا حتی زن مسافر معلوم‌الحالش نمی‌شود و به این بسنده می‌کند که فقط واکنش دیگران به این کمک که در آینده یک بازی دوسربرد می‌شود بپردازد.

*فکر نمی‌کردم بمونی

هنگامی که شبنم مقدمی به عنوان سوپروایزر بیمارستان به مرد مغمومی مانند یک راننده تاکسی می‌گوید: این جا بهشت مردایی مثه شما است... فیلم‌نامه گره می‌خورد. آن هم نه به خاطر آن‌که بعدها او تنها کسی است که به راننده تاکسی کمک می‌کند تا از بیمارستان با بچه فرار کند بلکه او اولین کسی بود که به راننده تاکسی فیلم شک کرد، پس چرا حال او را درک می‌کند و به او کمک می‌کند؟ این مسئله من با فیلمی است که می‌توانست با نشان دادن مجازات شدن راننده تاکسی شاهکار شود. این کافی نیست که او از یک دکتر سیگاری که ادای روشن‌فکری در می‌آورد کتک بخورد. دیالوگی در فیلم دارد که بی‌نهایت خوب است. ما صدیقه عزیزی، گلستانی، را می‌بینیم که در اتاق درد، اتاق انتظار قبل از زایمان، دراز کشیده و به راننده تاکسی فیلم می‌گوید: فکر نمی‌کردم بمونی و... فیلم این شجاعت مردانه را همراه با مرموزیت یک مرد شکست خورده که خود بچه‌دار نمی‌شده و شاید هم از جانبازان جنگ باشد نشان می‌دهد. زن چگونه به یک مرد تکیه می‌کند؟ یا بهتر بپرسیم: زن چگونه مردی را تکیه‌گاه خود می‌داند؟ حتی ترحم زن پرستار به راننده تاکسی فیلم هنگامی که از آن دکتر شبه انتکتوئل کتک خورده قابل دفاع است. مردی که از رفتارش می‌فهمیم زندگی‌‎اش روتین شده و از کار کردن و کلاج گرفتن پُر،حالا فرصتی پیش آمده تا مردانگی‌اش را حداقل به خودش ثابت کند. از سوی دیگر وقتی در سکانس اول فیلم می‌بینیم که اصلا پول برای او مهم نیست و مسافری که در بست کرده است را به بهانه غذا خوردن پیاده می‌کند شخصیت شکل می‌گیرد. کدام راننده تاکسی مسافر دربستی‌اش را از دست می‌دهد؟ 

*قضاوت

سینمایی «امروز» شعاری را که علیخانی هرساله در برنامه «ماه عسل»اش می‌داد که همدیگر را قضاوت نکنیم به تصویر کشیده است. داوری فرد یا افرادی که نه قبل داستان را می‌دانند چه بوده و نه بعد داستان را که چه خواهد شد و صرفا برای خود از روی تحلیل آن‌چه به دیده می‌آید قضاوت می‌کنند در مورد انسان بسیار خطرناک است. انسان موجودی است که در لحظه تصمیم می‌گیرد اما لحظات قبل باعث تصمیم گیری او در حال می‌شوند. مسئله دومی که فیلم به هنرجویان فیلم‌سازی آموزش می‌دهد آن است که برای عمیق شدن و ورود به احساسات نباید و نیازی نیست از دوربین روی دست استفاده کنیم. به وفور می‌بینیم که حرکت‌هایpan  در فیلم شسته رفته و آکادمیک هستند. بازی باید از درون بازیگر استخراج شود نه با دورین سعی در ورود به درون بازیگر داشته باشیم. اگرنگوییم راننده تاکسی فیلم «امروز» یک ابر قهرمان است او حتما قهرمان اخلاق خواهد بود. البته این مهم را در یادداشت‌های پیشین خود گفته‌ام که هاوارد سوبر در کتاب «قدرت فیلم» به این نکته اشاره می‌کند که قهرمان، اخلاق برتر دارد و نه ابزار برتر. این که شخصیت فیلم مورد بحث ما تا چه اندازه مرموز و کم‌حرف است مهم نیست مهم آن است که اگر مثلا من جای او بودم هرگز چنین زنی را سوار ماشین خود می‌کردم؟ فیلم نقد بزرگی است بر مردسالاری، نقد بزرگی است بر مردستیزی و نقد بزرگی است بر قضاوت. جامعه امروز ایران بیش از دادستان و دادیار و وکیل نیاز به آن دارد که یادبگیرد دیگران را قضاوت نکند و بپذیرد که او اگر من بودم چه می‌شد؟

علی رفیعی وردنجانی

بستن

نقدهای کوتاه فیلم امروز


نویسنده

مسعود فراستی

«امروز» ساخته رضا ميركريمي فيلم بدي است. الكن و سخت كسالت بار. شخصيتي باسمه يي نيمه افسرده، نيمه لال، نيمه خير، نيمه عقده يي كه كنش اصلي اش سكوت است. سكوتي ادايي و نيمه انتلكت براي يك راننده تاكسي كه گويا زني دارد اما نه بچه يي. عقده بچه دار شدن دارد و اين مثلاتوجيه مريض گونه و عصباني كننده لو ندادنش است كه ترفندي نه اخلاقي كه ضد اخلاقي است. مازوخيستي است. بهتر است فيلمساز و فيلمنامه نويس «مدرن» اش به جاي شانتال اكرمن، كلاسيك ببينند شايد كمي سينما...

نویسنده

نیما عباس‌پور

امروز مشكل بسیاری از فیلم‌های دیگر جشنواره را دارد، خالقان آن ایده خوب‌شان را كافی دانسته و آن را بی‌نیاز از قصه‌پردازی و پرداخت تشخیص داده‌اند. امروز در صورتی فیلم خوبی می‌شد كه سهیلا گلستانی خوب بازی می‌كرد یا بازیگر قابلی چون نگار جواهریان جایگزینش می‌شد، علت سكوت مرد مشخص و رفتارش منطق پیدا می‌كرد، فضای بیمارستانی دولتی نزدیك به حقیقت و واقعی نشان داده می‌شد و البته پایان قابل حدس فیلم نیز تغییر می‌كرد.

نویسنده

مهرزاد دانش

امروز ظاهری هنرمندانه دارد و قرار است با ریتمی کند و مکث‌هایی طولانی و سکوت‌هایی مبهم، فضایی متفاوت را عرضه کند، اما در واقع همین‌ها نمودهایی هستند برای نقاط بارز ضعف اثر که مهم ترینشان، شخصیت‌پردازی آدم اصلی داستان است. سکوت او که ظاهرا قرار است از جنس خاموشی‌های عارفانه باشد، در عمل نشان از فقدان انگیزه‌سازی در فیلمنامه برای او دارد.

نویسنده

سهام الدين بورقاني

فيلم درواقع نگاهي انتقادي به جامعه «امروز» ما دارد و قضاوت و پيش داوري در جامعه امروز ما را به چالش مي کشد؛ و از طرف ديگر مي کوشد تا در اين بستر‪، شخصيت و قهرماني را معرفي کند که نمونه آن را اين روزها کمتر مي بينيم. يونس پيشنهاد فيلمساز براي جامعه ماست؛ مجهز به سلاح سکوت است و قصد پاسخگويي به ظن و گمان هاي ديگران را ندارد. اما آنقدر در اين صفتِ يونس اغراق شده است که نمي توان او را شخصيتي باورپذير دانست و در مقابل آدم ها و رخدادها بيشتر منفعل است.

نویسنده

علی‌رضا حسن‌خانی

فیلم بی هیچ اتفاقی فقط می‌گذرد. اصلاً مشخص نیست که بیننده باید با کدام استدلال منطقی رفتار دور از واقعیت و خلاف منطق شخصیت‌ها به‌خصوص راننده‌ی تاکسی را درک کند. تعمد و اصراری که فیلم‌نامه‌نویسان در نپرسیدن پرسش‌های منطقی و پاسخ ندادن و مطرح نکردن بدیهیات عینی به خرج می‌دهند بیش از آن‌که به پیش‌برد داستان کمک کند موجب کلافگی مخاطب می‌شود. هیچ معلوم نیست که چرا باید سکوت و رفتار عجیب راننده را درک کنیم و حرف‌ها و نیش و کنایه‌های کارکنان بیمارستان را به جان بخریم.

نقدهای مردمی فیلم امروز

حرفی برای امروز


امروز فیلم دیگری است از رضا میرکریمی کارگردان فیلم هایی نظیر زیر نور ماه ، خیلی دور خیلی نزدیک ، به همین سادگی و... . کارگردانی که همیشه عادت داشته است به سراغ شخصیت هایی برود که شاید در نگاه اول انسان هایی ساده و بی آلایش برسند اما در نگاهی دقیق تر پرسوناژ هایی پیپیده دارند. پیچجیدگی هایی درونی و غیر قابل لمس که اکثرا به صورت بحران روانی نمود پیدا می کنند. همانطور که سید حسن ، طلبه جوان زیر نور ماه ، در رابطه با راهي كه رفته و ادامه ي آن با خود دچار تناقض هايي مي شود و از ملبس شدن سرباز مي زند و دکتر عالم ، پزشک خیلی دور خیلی نزدیک ، بر اثر حادثه اي موقعيت هاي حرفه اي خود را رها مي كند و از ميان كوير مي گذرد تا به فرزندش نزديك شود و طاهره ی به همین سادگی که به دنبال آن است كه محيط آرامي در خانه برايش ايجاد شود اما به خاطر سفر دخترشان و مجلس عروسي كه در همسايگي آنها در جريان است، با مشكلات زيادي روبرو مي شود ، این بار هم یونس ، راننده تاکسی گوشه گیر و کم حرف امروز هم پر است از تناقضاتی که تفاوت های دنیای بیرونی و درونی او مسبب آن شده اند و همین عامل باعث شده است که به سختی مخاطب با یونس همذات پنداری کند. یونس شخصیتی است که شاید در نگاه نخست ناامید به نظر برسد. اما در کنش ها و رفتار او که اغلب همراه با سکوت است نشانه های خیلی کوچکی از امید هم دیده می شود(برخوردی که با دخترکوچک سرپرستار دارد) رفتارهایی که ثابت می کند که بهتر است بگوییم که او نسبت به جامعه کنونی اش ناامید است. نگاه کنید به سکانس ابتدایی که بی اخلاقی مرد مسافر و استفاده او از الحاظ رکیک (که این روزها حتی کسانی که داعیه فرهنگی بودن دارند از کاربردشان ابایی ندارند) را تاب نمی آورد و او را یاده می کند و در جایی دیگر که به نظر عادی می رسد وقتی موتورسواری با ماشینش برخورد میکند از کوره در برود، باز هم سکوت پیشه میکند و حتی تا لحظات پایانی فیلم تنها شخصی باقی می ماند که نسبت به صدیقه و فرزندی که در راه دارد گمان بد نمی برد و در مقابل حدس و گمان دیگران هم حرفی برای گفتن ندارد و باز هم سکوت میکند. سکوتی سرشار از ناگفته ها و مبهم. ابهامی که گوشه هایی از آن با شخصیت پردازی قطره ای و کم اثر فیلنامه در مورد گذشته و زندگی شخصی یونس پر می شود. پیشینه ی جبهه ، شناختی که از معماری بیمارستان دارد که می شود گمان برد که انگار مجروحیتی که آثاری از آن در لنگ لنگ راه رفتنش هویداست در همین بیمارستان مورد درمان بوده است و خرده سرنخ هایی که از بچه دار نشدن او دستگیر مخاطب می شود. همه این ها به شخصیت یونس جلوه ای خداگونه و اهورایی می دهد. تصویری که انگار تعمدا ساخته شده است تا تاسف بخورد به حال جامعه ای که حتی جلوه های خداگونه اش هم در در مقابل زشتی ها و پلشتی های آن چاره و راه کاری جز سکوت و تاملی انفعال منشانه ندارند. امروز حرفی است برای امروز. حرفی که سعی کرده است نوشدارویی قبل از مرگ سهراب باشد. و در این راه حداقل از منظر نگارنده و اعضای آکادمی اسکار ایران که این فیلم را به عنوان نماینده ایران در اسکار 2015 برگزیده اند ، موفق بوده است

بستن