در سلامسینما جستجو کنید
از ۲ رای
-
دو خواهر به نام های شمسی و ساقی از شیراز به تهران سفر می کنند و در مسافرخانه ای ساکن می شوند. مالک مسافرخانه، که صاحب کافه ای هم هست، قصد دارد دخترش سوسن را به ازدواج پسر برادرش جمشید درآورد، اما سوسن به جوان راننده ای به نام احمد علاقه دارد. شمسی به عنوان زنی میلیونر به جمشید و دوستش فرامرز معرفی می شود. اما جمشید به شمسی و دوستش فرامرز به ساقی ابراز علاقه می کنند. شمسی از ادامه ی ملاقات با جمشید طفره می رود، و خود را در هیئت جاهلی درمی آورد و با نام شمس الله به عنوان راننده ی جمشید استخدام می شود. او وانمود می کند که مدتی راننده ی شمسی بوده است و وعده می دهد که امکان ملاقات جمشید و شمسی را فراهم کند. قرار ملاقات شمسی و جمشید گذاشته می شود و جمشید به شمسی بیش از پیش ابراز علاقه می کند. نوکر عموی جمشید که متوجه شده شمس الله همان شمسی است در یک میهمانی هویت او را برملا می کند. جمشید کماکان بر ازدواج شمسی پافشاری می کند. اما عموی جشمید تهدید می کند که که در صورت ازدواج جمشید با شمسی برادرزاده ی خود را از ارث محروم خواهد کرد، و رضایت دختر را جلب می کند که جمشید را ترک کند. از طرف دیگر عموی جمشید وانمود می کند که شمسی عشق خود به جمشید را به جعبه ای جواهر فروخته است. شمسی و ساقی به شیراز باز می گردند و می بینند که پدرشان با پولی که فرامرز برای او فرستاده خانه ی مجللی خریده است. پس از روشن شدن قضایا جمشید و فرامرز به زادگاه دو خواهر می روند تا آنها را از پدرشان خواستگاری کنند.
از ۲ رای
-
مردی چند زن را به قتل می رساند و می گریزد. چون محل وقوع یکی از قتل ها در حوالی یک آسایشگاه روانی است، پلیس به بیماری، که از آسایشگاه گریخته است، شک می کند. بیمار فراری، برای تبرئه ی خود، به تعقیب قاتل می پردازد، و پلیس به تعقیب هر دو. قاتل دختری را در جنگل مورد تعرض قرار می دهد، و مرد بیمار که قصد نجات دختر را دارد با قاتل درگیر می شود. پلیس سر می رسد و قاتل را از پا در می آورد. مرد بیمار دستگیر و تحویل آسایشگاه داده می شود و پس از بهبودی و مرخص شدن از آسایشگاه به دختر ابراز علاقه می کند و با او قرار ازدواج می گذارد.
از ۲ رای
-
دختری روستایی در خانواده ی مرفهی مستخدم است. دختران خانواده دائماً او را مورد آزار قرار می دهند. یکبار در یک میهمانی او مورد توجه جوانی متمول قرار می گیرد و علیرغم کارشکنی های دخترهای اربابش پس از ماجراهایی سرانجام با مرد مورد علاقه اش ازدواج می کند.
از ۲ رای
-
در دوران صفویه و عصر «شاه عباس اول»، گروهی موسوم به عیاران وجود داشتند که کارشان اغتشاش در کشور دشمن بود. در این زمان که شاه عباس عازم لشکرکشی به سرزمینی شده است. با خبر می شود سلطان خوارزم در صدد لشکر کشی به اصفهان است. شاه عباس از عیاران کمک می خواهد تا با مسافرت به کشور دشمن او را از اوضاع آگاه سازند. عیاران به سوی خوارزم روانه می شوند و دست به اعتشاشاتی می زنند و در پایان نیز از جزئیات امر شاه عباس اول را آگاه می سازند و او نیز با عملیات به موقع مانع حمله ی سلطان خوارزم می گردد.
از ۱ رای
-
مرد هوسبازی حتی از همسر دوستش نیز نمی گذرد و فساد را به جایی می رساند که دوستش از شدت ناراحتی کارش به تیمارستان می کشد. چندین سال بعد با تکرار واقعه، هدف نامزد پسر دوستش است. او این بار متنبه می شود.
از ۱ رای
-
«جابر» سرکرده ی ایلی ثروتمند، برای ازدواج پسرش «جاسم» برادرزاده ی زیبایش «پونه» را برگزیده است. پونه رغبتی به این ازدواج ندارد. چون از طرفی می داند که مسئول مرگ پدرش جابر و جاسم هستند و به علاوه شیفته ی جوانی از ایل «قباد» است و قصد ازدواج با او را دارد. سرانجام این عشق مبارزه ی سختی را پیش می آورد که در پایان جابر و جاسم به قتل رسیده و پونه با مرد مورد علاقه اش ازدواج می کند.
از ۲ رای
-
«بهروز» جوان ثروتمندی است که در کافه های شهر به عیاشی و قمار می پردازد و اعتنایی به همسرش «پوری» و فرزندش «سعید» ندارد. قمارخانه داری به نام «جمشید» با تبانی «مینا» ثروت او را در قمار می برد. «بهروز»با پول های اندوخته ی پسرش و گردن بند همسرش در بازی قمار، پول های باخته اش را از «جمشید» می برد اما در موقع بازگشت به خانه پول ها را از او می ربایند. «بهروز» که از نظر سوء «جشمید» نسبت به همسرش باخبر شده با او درگیر می شود. «پوری» و فرزندش از شهر می گریزند. «بهروز» فرزندش را نزد یک قهوه چی می گذارد و خودش به عنوان کارگر بندر مشغول کار می شود. «سعید» بر اثر انفجار در معدن بینایی اش را از دست می دهد. او بر حسب تصادف دوستش «خلیل» را می بیند و باخبر می شود که «جمشید» به دست «مینا» کشته شده و همسرش «پوری» زنده است. «بهروز» و همسرش یکدیگر را باز می یابند و با فرزندشان زندگی جدیدی را آغاز می کنند.
از ۱ رای
-
دو برادر روستایی به نام های کمال و جلال هر دو به عموزاده ی خود شبنم علاقه دارند. شبنم به کمال جواب منفی می دهد و با جلال قرار ازدواج می گذارد. سیمین دختر میرسعیدخان، ارباب روستا، جلال را که صدای گرمی دارد به شهر می برد تا تعلیم موسیقی ببیند. به زودی جلال خواننده ی مشهوری می شود و به درخواست شبنم، که از او باردار است، پاسخ منفی می دهد. کمال برای حفظ آبروی شبنم با او ازدواج می کند تا با گذشت ایام برادرش متنبه شود و نزد شبنم بازگردد. جلال که قصد دارد با سیمین ازدواج کند به علاقه ی او نسبت به کامران پی می برد و وقتی تصمیم به بازگشت به روستا گرفته است تصادف می کند و به بیمارستان شهر منتقل می شود. زن هوس بازی از او دعوت می کند که در کاباره اش آواز بخواند؛ اما جلال به تدریج آوازه ی خود را از دست می دهد و ناچار به زادگاهش بازمی گردد. کمال که برادر را مأیوس و سرخورده می بیند شبنم را طلاق می دهد تا برادرش با او و فرزندش زندگی تازه ای را آغاز کنند.
از ۱ رای
-
دختری از طفویت پسرعموی خود را دوست دارد. دختر در جوانی کوشش زیادی می کند که پسرعمویش به هدف هایش از جمله دختر محبوبش دست یابد. لیکن پسرعمو فداکاری های دختر را پاس نداشته و او را می رنجاند، دختر نیز مأیوس دست به خودکشی می زند. پسر براثر نصایح درویش باباکوهی به خود آمده و زمانی نزد دختر عمویش بازمی گردد که او در گذشته است. پسر، دخترعمویش را در کنار مقبره ی باباکوهی دفن کرده و خود دچار جنون می شود.
از ۱ رای
-
مرد ساده لوحی برای تهیه ی دارو برای همسر در حال وضع حملش، از خانه خارج می شود و در بین راه کیف پر از پولی پیدا می کند. مرد متهم به سرقت شده و زندانی می شود در حالی که دزد اصلی آزاد می گردد. پس از چندی مرد از زندان آزاد می شود و در ماجرایی او را به جای مرد ثروتمندی که درست شبیه اوست می گیرند. در این حال گروهی تبهکار پس از کشتن مرد ثروتمند سعی می کنند از وجود مرد ساده لوح برای انجام مقاصد خود استفاده کنند و این کار همان دزدی است که یکبار او را به زندان انداخته است. در زمان ارتکاب جرم، کودکی شاهد قتل است و این موضوع را به پلیس اطلاع می دهد. مرد ساده لوح به زندگی آرام گذشته اش باز می گردد و درمی یابد که کودک خردسال فرزند خود اوست.
از ۱ رای
-
کودکی که تنها بازمانده قتل عام و غارت افراد مالکی ستمگر است، بعد از گذشت سال ها انتقام خود را از مالک می گیرد و طی حادثه ای مادر گم شده اش را نیز پیدا می کند.
از ۱ رای
-
یکی از دختران دوقلوی مردی را کولی ها می ربایند. دختر در بین کولی ها کارش به جیب بری و دزدی کشیده می شود و خواهر دوقلوی او گرفتار پلیس می شود. این شباهت همچنین مشکلاتی را برای دو جوان که به دخترها علاقمندند به وجود می آورد. سرانجام حقیقت معلوم شده و در پایان دختر کولی تصمیم می گیرد که هرگز به دنبال جیب بری و دزدی نرود.