دلهرۀ بیپایان

بنام خدایی که بخشش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
با تمام ارادتی که به آقای کوبریک دارم و از فیلمسازان بزرگ جهان است –و البته محبوب من-، باید بگویم درخشش، فیلم متوسطی است.
مشکل اساسی فیلم شخصیت پردازیاش است. شخصیتها هیچ ویژگی شخصیتی خاص و معینی ندارند. بدترین شخصیت پردازی هم برای جک نیکلسون است: 1- معلّم و نویسنده بودن این شخص اصلاً کارکردی در شخصیتش ندارد و ما باور نمیکنیم. صرفا دستاویزی است برای کوبریک که داستانش را بتواند بگوید.
2- سیر تبدیل شدن نیکلسون از یک نویسنده، به کسی که درخشش یا همان shining برایش رخ میدهد، را نمیبینیم. وقتی این در فیلمنامه غایب است، ضربۀ بزرگی به فیلم وارد میشود. کمااینکه بعدا هم که ظاهرا درخشش برای این فرد رخ داده، شبیه دیوانهها و بیماران روانی است و از این جهت به نظرم هم نیکلسون –که زیادی ادا و اطوار در میآورد. بخصوص زمانی که در راه پله با زن دعوا میکند- مقصر است، هم کوبریک. امّا این ادا و اطوارها و بازی اغراقآمیز باعث شده که این آدم به عنوان دیوانه برای بیننده باورپذیر باشد. ولی نسبت به کل فیلم مشکل دارد و نمیشود گفت که بازی خوبی را به معرض نمایش گذاشته.
در کلْ، فیلم خوب از پس ساختن درخشش نیکلسون بر نمیآید. متاسفانه در مورد پسرک هم همینطور است. زیرا او هم مانند پسربچّهای میماند که مشکلات روانی دارد و مدام توهم میزند.
از پس این شخصیت پردازی ضعیف، فضاسازی هم میلنگد. بااینکه ما جایجای این هتل را میبینیم، ولی فضا نمیسازد. زیرا نسبت و احساسات شخصیتها نسبت به این مکان معلوم نیست. در ضمن دلیل اینکه چرا در اینجا درخشش رخ میدهد هم نامعلوم است. وگرنه آنطور میشد ویژگی مشخصی برای این مکان.
امّا این حفرههای شخصیت پردازی با بازیهای نه چندان بد، تاحدّی پوشانده شده. امّا نکتهای فیلم را برای من تاحد متوسط بالا میآورد، دلهرۀ بیپایانی است که در فیلم جاری و ساری است. این فقط بخاطر داستان فیلم نیست. بلکه بخاطر میزانسن فوقالعاده کوبریک –بخصوص در چند سکانس- است. چند مثال میآورم تا حرفم ملموس شود:
1- پسرک میآید توی اتاق در مدیوم شات. میایستد و دوربین چرخش تندی میکند و نیکلسون را نشسته روی تخت میبینیم. دوربین مکث میکند و حس دلهره بیشتر میشود. نیکلسون نگاهی میکند. نگاه –که در چندا نمای بعدی از نزیکتر می- بینیمش- فوقالعاده است. کات به نمایی که اساسا مورد نظر بحث من است. پسربچّه را کوچک در بک گراند داریم و نیکلسون را درشت در فورگراند. تصویرش هم در آینه روبهرو افتاده. دستش را دراز میکند سمت پسر. پسر جلوتر میآید. در اینجا انگار در محاصرۀ این دو (نیکلسون و تصویرش در آینه) قرار گرفته و این اضطراب را به اوج خودش میرساند.
2- مدیوم شات جک نیکلسون که جلوی پنجره ایستاده و بعد دوربین تا کلوزآپش زوم میکند. نوری به چهرهاش میتابد و انگار دارد درخشش برایش رخ میدهد و کوبریک با این نما به نوعی درخشش را تجسم میبخشد. درست است نور به چهره آدم تابیدن، آن درخشش مورد نظر فیلم نیست. ولی به نظرم کوبریک نمونۀ عینی تاحدّی خوب و زیرکانهای برای این عمل انتخاب کرده. زیرا اساسا مفهومی غیرسینمایی است. نمونۀ دیگری که به نظر من خیلی خوب درخشش را نشان میدهد، مدیوم شات سیاه پوست است که زوم میشود تا مدیوم کلوزآپش و صدای او و صحبتش با دیگران قطع میشود، لحظهای با صدایی قالب و نگاهی به پسر درباره بستنی ازش میپرسد و با این قالب بودن صدا انگار ما در ذهن آنها هستیم و درخشش دارد رخ میدهد. اگر آن مشکل فیلمنامه در مورد درخشش، وجود نداشت، با این موارد حس رخ دادن درخشش برای مرد و پسرک، کاملا به مخاطب منتقل میشد و ابتر نمیماند و اصلاً درخشش معنا پیدا میکرد.
3- یکی از سکانسها (سکانس حمله نیکلسون به زن و بچّه) پر از تنش است. غیر از بازی خوب شرلی دووال و تنشی که اصلا در اتفاقات در حال رخ دادن موجود است، حرکت و جای دوربین کوبریک تنش را بیشتر کرده. نیکلسون به در خانه با تبر ضربه میزند و دوربین همراه حرکت تبر حرکت سریعی میکند و باز با این تاکید، دلهره بیشتر میشود و البته خدا را شکر دوربین که روی دست نمیرود. این حرکت را کوبریک در سه نمای بعد دوباره تکرار میکند و همینطور جلوی در حمام که باعث میشود غیر از این ضربه زدن، شکستن در هم برای ما مسئله شود. لانگ شاتی که از برف عظیم جلوی پنجره میگیرد که راه را تنگتر کرده، هم موثر است. سپس دوربین میرود داخل حمام و بخشی از در را بولد و برجسته جلوی قاب میگیرد و مدیوم شات زن را هم داریم. تاکید درست و دقیق دوربین روی آرام آرام خرد شدن در جلو و نزدیک چشم ما، دلهره را بیشتر میکند. دوربین تا چند لحظه بعد همین حالت را حفظ میکند و وقتی تبر تاحدّی در را میشکند، چون جلوی قاب است و زن عقبتر، انگار هر دفعه به بدن او اصابت میکند. و این برجسته بودن تبر، تقریبا قالب بودن قدرت آن و صاحبش (نیکلسون) را نسبت به زن، به ما القا میکند. سپس دوربین از جلوْ، در تاحدّی شکسته شده را میگیرد. ضربهای که نیکلسون میزند، چوب در میافتد جلوی دوربین و انگار روی سر ما هم آوار میشود و انیجا شکسته شدن در انگار دیگر کاملاً دغدغۀ ما میشود. کات به نمای بعدی که مدیوم شات نیکلسون است هنگام ضربه زدن به در و باز آن حرکت سریع دوربین. به نظرم این میزانسنها که باز هم نمونهشان را در فیلم داریم باعث میشود این حس ترس و دلهره در کل فیلم جاری باشد و نه صرفا در تک نماها یا سکانسهایی محدود.
یک میزانسن دیگر فیلم را هم که من دوستش دارم، میزانسنی است از نماهایی درون هتل. چند نمای لانگ شات داریم با هدروم، که باعث میشود قالب بودن این هتل به شخصیتها را بسازد. حتّی در نماهای بستهتر هم مثل دوچرخه سواری بچّه با حرکت دالی دوربین پشت سرش و توپ پرتاب کردن نیکلسون سمت دیوار، این هدروم را حفظ میکند. این قالبی که کوبریک از پس ساختنش بر میآید، حتّی تاحدّی ایرادات فضاسازیاش را هم میپوشانَد.
در آخر باید بگویم فیلم درخشش با تمام ضعفهایش، فیلم بدی نیست. امّا قطعا شاهکار کوبریک هم نیست و به فیلمهایی نظیر اسپارتاکوس، راههای افتخار و دکتر استرنج لاو نمیرسد.