نقد فیلم مرثیه هیلی بیلی. نشانه ی کمالگرایی

به نام خدا
ران هاوارد در طول فعالیت هنری اش به عنوان تهیه کننده و کارگردان، بهترین مبنای کمالگرایی محسوب میشود. وقتی کارگردانی در چند ژانر یا چون خود هاوارد در چند سبک فیلم میسازد و همه و همه نیز موفق از آب در می آیند، میتوان به سادگی این فرضیه را که هر فیلمسازی برای یک ژانر پادشاهی میکند رد کرد. مرثیه هیلی بیلی از ران هاوارد سند محکمی برای مهر و موم کردن این قضیه است.
نه تنها از 2010 به بعد، حتی سال های پیش با تماشای فیلم های هاوارد این حس را هر کسی پیدا میکرد که چگونه یک کارگردان، به این زیبایی میتواند دوربین را با جسارت به کار بگیرد. هاوارد فیلتر و نور فیلم را نیز با دقت و وسواس فراوان، همچون شخصیت خود او مورد توجه قرار میدهد و آن را نه تنها برای پیشبرد کیفیت بلکه برای پیشبرد داستان به کار وا میدارد.
مرثیه ی هیلی بیلی، اقتباسی از کتاب جی دی فنس که در سال 2016 منتشر شده بود است. نام کتاب نیز مرثیه ی هیلی بیلی است و به سرگذشت خود جی دی در زندگی سختش و آینده و کار و... اش میپردازد. تا اینجا که معمولی به نظر میرسد اما چیزی که حتی از کار ران هاوارد برنده اسکار بیشتر به چشم می آید، کار ونسا تایلر نویسنده ی فیلم است. اگر مخاطب فعال و باهوشی باشید(البته دارای هوش سینمایی) به راحتی در پایان فیلم خواهید فهمید که فیلمنامه و چگونگی به تصویر در آوردن کلمات از یک رمان ساده، به این فیلم با این همه فلش بک و پیچیدگی در عین حال روان سخت بوده. اگر کتاب های معروف قرن 20 و قرن 21 که اکثرا رمان هایی چون پدر خوانده از ماریو پوزو.. کتاب های فانتزی رولد دال.. کمیک فانتزی سیاه موریس سنداک.. دنیای هابیت ها و ارباب حلقه های جان آر آر تالکین.. سفر های گالیور جاناتان سوییفت یا حتی قبل تر از آن گوژپشت نتردام از هوگو و... را بخوانید و سپس برای اولین بار به اقتباس های سینمایی که از آنها شده نگاهی بیندازید به راحتی خواهید فهمید که این کتاب بود که فیلم را نجات داد یا فیلم بود که کتاب را نجات داد. مثلا در مورد پدر خوانده میتوان موفقیتش را مدیون کتاب ماریو پوزو دانست.
اما مرثیه ی هیلی بیلی به وضوح این نکته را که فیلم، کتاب را معرفی کرد به جهان گوشزد کرد. پخش فیلم از نتفلیکس، از سرویس استریمی که توانگر ترین و بهترینِ نوع خودش در سال سال 2020 بود کار کاملا درستی بود. لااقل اگر فقط زیرمتن و فلسفه فیلم را که (هر کس میتواند به هر جا که میخواهد برسد) در نظر بگیریم، معرفی آن با این روایت زیبا به جهان الزامی بود. حال همه جی دی فنس را میشناسند و هر کدامشان میتوانند تحت هر شرایطی جی دی فنس خود را پیدا کنند.
کتاب هیلی بیلی شاید به خوبی داستان زندگی وی را برای جهانیان آشکار ساخت اما همانند جسمی خالی از روح بود که در انتظار یک شالوده قدم میزد. حال که روح آن تحت عنوان فیلم به بدن وی برگشته میتوان آن را قضاوت کرد. در فیلم های بیوگرافی این نکته که همه چیز از اصل ماجرا گرفته شود بسیار بسیار تاثیرگذار و مهم است. شما اگر بر فرض مثال فیلمی از غلامرضا تختی میدیدید که همه چیزش عالی و در نوع خود بی همتا بود اما بازیگر نقش وی به چهره ی خود او شباهت نداشت، نصف کار از دست میرود.شکر که مرثیه ی هیلی بیلی از این قاعده مستثنی بود و تا حدی که امکان داشت با گریم و شخصیت پردازی، در کنار بازی های خوبی از امی آدامز و فلش بک های موثر به گذشته، به علاوه ی موسیقی دلنشین و فوق العاده هانس زیمر توانست خود را در میان بهترین فیلم های امسال و حتی دهه ی گذشته جا دهد. اگر چه منتقدان و بیشتر مخاطبان به این اثر کم لطفی کردند اما این مرثیه خواندن ها برای کارگردان یک ذهن زیبا.. آپولو 13 و گرینچ معنایی ندارد و علی رغم تمامی نظرات و انتقادات، مرثیه ی هیلی بیلی از بهترین فیلم های کارنامه ی ران هاوارد و بهترین بیوگرافی های اقتباسی از رمان محسوب میشود که حس کمال گرایی در اثر را به مخاطب القا میکند. هنرمند همیشه ذره ای از خود را در اثرش باقی میگذارد. هیلی بیلی پر از این ذره هاست. چه از نویسنده چه از کارگردان. ذره های سرخ زیبایی که حس واقعی بودن اتفاقات و حس آزادی دوربین را القا میکند. ذره هایی که هر کس توان گذاشتن آن را در فیلمش ندارد. به همین واسطه نام هاوارد در تاریخ سینما با تیتری بزرگ درج میشود...